“ایران ،جامعهای که سکولار نمی شود” عنوان کلی سری یادداشت های ست پس از این نوشته و منتشر خواهد شد و تلاش میکند به سکولاریسم، زوایای فرهنگی و اجتماعی آن و در نهایت موانع آن در ذهن و زبان ایرانیان بپردازد. ایده مرکزی این یادداشتها بر سکولار نشدن ذهن و زبان انسان ایرانی استوار شده و نویسنده تلاش میکند تا دلایل و موانع را نشان دهد.
برای آغاز
“جامعهای که سکولار نمیشود” در درون خود شیوه و ایده ای از زندگی فردی و جمعی دارد که در تحلیل نهایی با معنای دقیق و عمیقِ اصول و مبانی سکولاریسم همراه و همگام نمیشود و و شاید در زبان و ظاهر شیفته سکولاریسم باشد اما به دلایل و عللی که در شیوه و ایده زندگی خود دارد نه تنها در نهایت به سکولاریسم نمیرسد بلکه در دل خود توان و پتانسیل ایستادن در برابر آن را نیز داشته و میتواند آن را طرد؛ دفع و یا در بهترین حالت لباس سکولار به تن کرده اما کماکان در معرض آسیب های جامعه غیر سکولار باشد. جامعه ی ایران چنین جامعه ای می تواند باشد! ایرانیان و جامعه ایرانی عمدا و آگاهانه از سکولار شدن سرباز نمیزنند. بلکه در خوداگاه و ناخوداگاه جمعی آنان در طول تاریخ شیوه هایی از زندگی ،اندیشه و عمل همراه با ارزش ها و معیارهایی شکل گرفته است که مجموع آنها را می توان صفات و ویژگی های آن جامعه دانست و همان ویژگی ها اجازه و فرصت سکولار شدن را از جامعه می گیرد.
چنین جامعه ای شاید عطش سکولار شدن نیز داشته باشد اما به اندازه ی خواستن و عطش داشتن ، دانستن و آگاهی را به آن ضمیمه نمی کند و حتی در جایی که آگاهی و ضرورت های سکولاریسم به میان می آید و در تقابل با شیوه و ایده ی جامعه قرار میگیرد، جامعه بدون تردید آگاهی مدرن را طرد و به شیوه و ایده ی خود بهای بیشتری می دهد و ابدا درصدد تغییر شیوه و ایده ی فرد و جامعه به نفع “آگاهی مدرن ” پیش نمیرود. سنگینی تاریخی ایده و شیوه ی زندگی جمعی و فردی ایرانیان چنان بر ابعاد مختلف زندگی همه ی ما چیره و حاکم است که در پروژه ی معاصر شدن کمترین انعطاف را داریم و اگر هم داشته باشیم در سطوح ظاهری ست اما در باطن رو به گذشته ی خود داریم و اعتنایی به نوع و جنس و چگونگی “آگاهی مدرن” نداریم. یعنی نه علاقه داریم بدانیم آیا آگاهی فارغ از آنچه ما آن را آگاهی می نامیم وجود دارد یا نه و اگر وجود دارد مشخص نیست که ما به چه میزان مشتاق شناخت و استفاده از آن هستیم. ما ایرانیان نسبت به نشانه ها ی دنیای مدرن و معانی و مفاهیم از جمله سکولاریسم همواره به سطحی ترین و ابتدایی ترین لایه اکتفا کرده و از همان نیز خشنودیم. اشتیاق ایرانیان در همه سطوح در صد سال اخیر نشان از گرفتن ظواهر و متجدد شدن دارد اما اراده ای برای عمیق شدن و وارد شدن به حوزه تمدن معاصر و رعایت ضروریات و اصول آن دیده نمیشود و در باب سکولاریسم به عنوان یکی از مبانی مهم و اصولی تمدن جدید نیز اوضاع به همین منوال است.
جامعه ایران فارغ از ساخت های سیاسی که در طول صد سال گذشته بر خود دیده و یا در آینده خواهد دید مصداق ” جامعه ایست که سکولار نمی شود ” و یا با خوشبینی میتوان گفت که در سطحی ترین ؛ابتدایی ترین و متعارف ترین تعریف و تصویر از سکولاریسم (جدایی دین از سیاست) نه تنها باقی مانده و می ماند بلکه در دل سپهر فرهنگی اجتماعی خود همواره علل و دلایل تنش و ستیز با ساخت سیاسی سکولار را نیز حمل کرده و به وقت مقتضی آن را نشان داده و ساخت سیاسی را به واکنش وادار میکند.
اشتیاق ایرانیان در همه سطوح در صد سال اخیر نشان از گرفتن ظواهر و متجدد شدن دارد اما اراده ای برای عمیق شدن و وارد شدن به حوزه تمدن معاصر و رعایت ضروریات و اصول آن دیده نمیشود و در باب سکولاریسم به عنوان یکی از مبانی مهم و اصولی تمدن جدید نیز اوضاع به همین منوال است.
این کنش و واکنش میان “جامعه ای که سکولار نمیشود” و ساختار سیاسی سکولار اجتناب ناپذیر بوده و گاه به نزاع و درگیری و حتی انقلاب منجر شده و میشود و انقلاب سال 57 را میتوان نزاع “جامعه ای که سکولار نمیشود” با ساخت سیاسی شبه سکولار دانست. جامعه و مردمی که در باطن خود شیوه و ایده ی کهن دارند و در برابر ساخت سیاسی که تلاش میکند سکولار باشد مقاومت کرده و مقاومت را به مخالفت و مخالفت را به انقلاب می رساند و مجددا چهار دهه طول میکشد تا به اندیشه سکولاریسم بازگردد اما کماکان بی اعتنایی به اصول سکولاریسم درآن دیده میشود. یعنی جامعه نمی خواهد به عمق برود و تنها لباسی از سکولاریسم برایش کافی ست.
یکی از مسائل مهم در این گریز و یا بی اعتنایی به سکولاریسم “فهم متعارف” است. حاکمیت و چیرگی دریافت و رهیافت “فهم متعارف” از مبانی جهان معاصر و به تبع اصول و مبانی سکولاریسم و عمیق نشدن در لایه های پنهان آن و غفلت از آنچه در لایه های عمیق تر سکولاریسم وجود دارد ریشه و دلیل همه ی تناقض ها و تضادهای درونی جامعه ی ایرانی با جهان معاصر است. فهم متعارف از امور و مفاهیمی مانند حقوق انسان، دموکراسی ، سکولاریسم و… که تولد و نشو و نمای آنها در جان و جهانی دیگر صورت گرفته است اگر خطرناک نباشد اما بی فایده و بی ثمر است و چنین جامعه ای با تکیه بر همین فهم متعارف واتکا به سطحی ترین لایه ی آن مفاهیم عمیق و تودرتو و چند لایه، اول خودش را فریب میدهد و بعد با تکیه بر آن فریب، سامانه ای درست می کند بدون باور عملی و ذهنی به ملزومات آن و چند صباحی به همان سامانه معیوب سر می کند تا آنجا که مجددا با نظاره کردن پیشرفت حوزه تمدنی معاصر به ایستایی ضمنی خود واقف می شود و درصدد تغییرات بنیادین برمی آید. البته باز هم در سطح وصرفا در سیاست. چنین جامعه ای هرگونه تغییر را در بیرون از خود می خواهد و دم دست ترین شیوه تغییر که دیده و به چشم می آید حوزه ی سیاست است. افراد این جامعه نمی خواهند بدانند که مفاهیمی همانند حقوق بشر، دموکراسی، سکولاریسم و….نیاز به یک باور عملی و ایمان قلبی داشته و قبل از هرچیز یک شیوه ی زیستن است.
جامعه ایران فارغ از ساخت های سیاسی که در طول صد سال گذشته بر خود دیده و یا در آینده خواهد دید مصداق ” جامعه ایست که سکولار نمی شود ” و یا با خوشبینی میتوان گفت که در سطحی ترین ؛ابتدایی ترین و متعارف ترین تعریف و تصویر از سکولاریسم (جدایی دین از سیاست) نه تنها باقی مانده و می ماند بلکه در دل سپهر فرهنگی اجتماعی خود همواره علل و دلایل تنش و ستیز با ساخت سیاسی سکولار را نیز حمل می کند.
فهم متعارف و نیاز به جامعه شناسی
فهم متعارف چیست. چه ویژگی هایی دارد و جامعه شناسی چگونه می تواند برای عبور از آن به ما کمک کند؟ اولین تعریف و تعبیر از جامعه شناسی نشان میدهد که این حوزه چگونه در این فرایند به ما کمک میکند. جامعه شناسی ، دانشِ عبور از “فهم متعارف ” است. یعنی انچه متخصصان این حوزه در شرح و تبیین پدیده ها ارائه میدهند قطعا باید ازآنچه فهم متعارف بدان باور دارد بالاتر و عمیق تر و دقیق تر باشد . به همین دلیل است که جامعه اگر به عبور از دریافت فهم متعارف از سکولاریسم نیازدارد باید نشان و آدرس آن را از جامعه شناسان بگیرد . جامعه شناسی را البته دانش شناخت “نظم جامعه” نیز خوانده اند اما نتیجه ی خوانش آن نظم ،بی شک عبور از ” فهم متعارفی است که به طور مرسوم از نظم گریزان است. و این به گمان من کلیدی ترین معنا و دریافتِ عیان و نهان در تمامی تعاریف موجود در این حوزه است. چه همانند دورکیم آن را دانشِ شناخت نهادهای اجتماعی و شیوه ی عمل آنها بدانیم و چه همانند ماکس وبر بر فهمِ کنش های انسانی و سویه های آن تکیه بزنیم و یا هر تعریف دیگری برای این حوزه قائل شویم در نهایت ما را به یک سو می رساند و آن نیز عبور از فهم متعارف است. اصولا شما نمی توانید مطالعه جامعه شناختی در مورد یک پدیده یا ایده ی جمعی داشته باشید اما از فهم متعارف در باره ی آن ایده و پدیده عبور نکنید. پدیده ها را به شیوه ای متفاوت نبینید و تحلیل نکنید.
انچه نگاه یا رویکرد جامعه شناسی نامیده میشود اینست که شما پرده ها را از امور و ایده های جمعی کنار بزنید. لایه و سطحی دیگر و متفاوت و عمیق تر را نشان بدهید و جامعه را مدام به سمت لایه های پنهان تر توجه داده و آشکار کنید که آنچه همگان می بینند و حتی باور کرده اند و بر سر آن نیز توافق دارند شاید اشتباه باشد و شاید لایه های عمیق تر و مهمتری دارد که تا تحول و تغییر در آنها صورت نگیرد، زندگی جمعی بهره ای از دگرگونی و تغییرات نخواهد داشت و رشد جمعی صورت نخواهد گرفت. مطالعه ی جامعه شناختی به تعبیر پیتر برگر ” پشت چیزها را می بیند” ، “درون چیزها را می بیند” و دیدن پشت و درون چیزها، با چشم سر و گوش بدست نمی آید. و این را میتوان همان عبور از فهم متعارف خواند. این آگاهی جامعه شناسانه است که ” چشم اندازی تازه به جهان به روی ما می گشاید و به انچه اشنا و روزمره است معنای تازه میدهد” .
اگاهی جامعه شناسی اینست که چیزها را به گونه ای دیگر ببینیم نه انچنان که به نظر می رسند ! و البته چون نگاه جامعه شناختی در برابر فهم متعارف ایستاده گی میکند خیلی ها با آن موافق نیستند واصولا چنین دانشی را مفید نمی دانند. عوام تلاش میکنند آن را ندیده گرفته و عبور کند و یا آن را حرف های روشنفکرانه ی بی خاصیت تلقی کند و خواص و اهل قدرت نیز تلاش میکنند تا ماهیت آن را تغییر دهند و آن را ایدئولوژیک کنند. (مانند اسلامی کردن علوم انسانی و فاشیستی کردن آن، که البته از همه مهم تر جامعه شناسی ست)
مطالعه ی جامعه شناختی به تعبیر پیتر برگر ” پشت چیزها را می بیند” ، “درون چیزها را می بیند” و دیدن پشت و درون چیزها، با چشم سر و گوش بدست نمی آید. و این را میتوان همان عبور از فهم متعارف خواند. این آگاهی جامعه شناسانه است که ” چشم اندازی تازه به جهان به روی ما می گشاید و به انچه اشنا و روزمره است معنای تازه میدهد” .
ویژگی های فهم متعارف
تبارشناسی” فهم متعارف” ما را به ارسطو می رساند و در ادامه نیز فیلسوفان متعدد تا به همین امروزه مانند ادروارد مور فیلسوف انگلیسی درباره آن صحبت کرده اند. اما آنچه در نگاه و ذهن من با “فهم متعارف” هم خوانی بیشتر دارد همان “شعور عامه ” است! که می توان آن را یک فریب خوشایندِ عمومی دانست که فقط جامه ی اگاهی بر تن داشته والبته ویژگی هایی به قرار زیر دارد:
1.فهمی از امور است که تعریف امور و ایده های اجتماعی و رابطه ی آنها را ساده کرده و به سرعت قابل پذیرش می کند.نگاه کنید به فهم متعارف ما ایرانیان از آزادی و انقلاب و ارتباط مفهوم ازادی با عمل انقلاب و اینکه در طول صدسال چندین بار به تغییر ساخت سیاسی تلاش کرده ایم اما هنوز به ازادی نرسیده ایم اما چنین ارتباطی میان ازادی و انقلاب در ذهن اکثریت ما وجود دارد و ما در یک نگاه تاریخی گرفتار در “فهم متعارف” مانده ایم و حتی تحصیلکردگان و شبه روشنفکران ما در بسط و گسترش چنین رهیافتی با فهم متعارف همکاری داشته است.از طرف دیگر فهم متعارف،
2.شکل و صورت آگاهی نیزدارد اما درحقیقت یک اگاهی کاذب یا در نگاهی خوشبینانه فهمی سطحی و ظاهری ست وبه همین دلیل عامه مردم به سرعت بر سر آن توافق کرده و مبنای عمل خود قرار میدهند.برای مثال فهم متعارف و شعورعامه تصور میکند رسانه ها پایه ی دموکراسی هستند درحالیکه پایه استبداد نیز میتوانند باشند. و یا اینکه با تقسیم جامعه به باشرف و بی شرف میزان ازادیخواهی افراد را معین میکند در حالیکه ازادیخواهی از بنیاد ، اصول و مبانی دیگری شاید داشته باشد.
3.فهمی که خوشایند عامه میشود و عامه خودشان را در چنین فهمی محق تصور میکنند. برای مثال توجه کنید به فهم و درک مردم از شهرداری که آن نهاد را مسول نظافت شهر و جمع آوری زباله میداند اما کمترین مسولیت اجتماعی برای فرد_خود در نظر نمیگیرند و فرد در این زمینه همیشه حق دارد!
4.فهم یا شعور عامه به سرعت تولید و توزیع و تکثیر میشود. نگاه کنید به حجم و میزان تکرار و سرعت تولید و توزیع و تکثیر عبارت های سطحی و تحلیل های ظاهری از امور انسانی در همین جهان مجازی. کافی ست شما یک عبارت وزن و قافیه دار را برای توافق و یا تخالف با امری بسازید. یا هیجان را به نوشته خود تزریق کنید. آن عبارت و تحلیل به سرعت تکثیر میشود و اکثریت آن را اگاهی فرض میکنند. در حقیقت هرجا و هرمنبعی که با سرعت بالا محتوی خوشایندِ عامه تولید میکند و آن محتوی به سرعت تکرار و توزیع و تکثیر میشود نمیتواند منبع قابل اطمینانی باشد.
مصادیق فهم متعارف مختصات و چارچوب تاریخی و جغرافیایی دارد.یعنی بعضی ازمصادیق فهم متعارف از زمانی به زمان دیگر متحول میشود. برای مثال در سال 57 فهم متعارف میگفت دین ضامن اخلاق و اخلاق ضامن ازادی است پس ادم دیندار آدم ازادیخواه است. برای همین مردم به روحانیون بر اساس فهم متعارف اعتماد میکنند. امروزه چنین فهمی به محاق رفته است. اما حالا فهم متعارف میگوید که: زندان دانشگاه است و زندانی سیاسی دموکرات و ازادیخواه است. در حالیکه شاید زندان ابدا به عمیق شدن فهم و بالارفتن ازادیخواهی افراد کمک نکند و فرد انقلابی در اعماق ذهن و دل خود ابدا یک متعهد به ایده ی ازادی نباشد و نشود. نگاه به همه مسولان و مدیران ج. مستبد اسلامی نشان میدهد که 90 درصد آنها تجربه زندان و انقلابی گری داشته اند اما وقتی به قدرت رسیدند ابدا به ایده ازادی و دموکراسی وفادار نماندند.
عبور از فهم متعارف
عبور و کنار گذاشتن فهم متعارف امکان و احتمال بالا ندارد اما این فقدان امکان و احتمال دلیل نمیشود که از چگونگی آن حرف نزد. و این البته مساله پیچیده ایست که فعلا به اختصار روایت میشود. برای عبور از فهم متعارف باید چشم ها و گوش ها را بست و به هرانچه دیده و یا شنیده میشود به دیده تردید نگریست. چشم و گوش کانال انتقال اطلاعات هستند نه سامانه تحلیل و تشخیص امر درست و نادرست.و فهم متعارف دقیقا این دو را جا به جا فرض می کند. یعنی انچه میبیند و میشنود را به عنوان تخلیل و تشخیص می پذیرد.به همین دلیل باید در برابر هرآنچه از کانال حواس عبور میکند صدها چرا و چگونه گذاشت و تشخیص امردرست و نادرست را به عقل نقاد ومردد سپرد که به ساده گی نمی پذیرد و به ساده گی حکم نمیدهد. باید از هیجانی شدن پرهیز کرد و از واکنش سریع دست برداشت. باید از صادرکردن حکم دوری کرد. اگر اینکار ها انجام نشود یعنی جامعه و فرد گرفتار فریبفهم متعارف هستند ودر معرض فریب آگاهی کاذب یا سطحی از ایده ها و امور انسانی شده اند.برای عبور از فهم متعارف نگاه جامعه شناختی به ما کمک بسیار میکند. نگاهی که در فهم “خودکشی” ما را از دلایل فردی ( یعنی فهم متعارف) به دلایل اجتماعی میرساند. کاری که دورکیم از بنیانگذاران جامعه شناسی انجام داد. نگاهی که فهم تحول جامعه را از انچه کارل مارکس گفته بود که مبنای اقتصادی دارد به ایده تبدیل میکند. کاری که ماکس وبر جامعه شناس المانی انجام داد و نشان داد ایده ی پروتستان مادر سرمایه داری ست. برای مثال وقتی فهم متعارف میگوید دلیل افزایش طلاق فقر است و یک تحقیق جامعه شناسی نشان میدهد که اتفاقا طلاق درمیان ثروتمندان بیشتر صورت میگیرد انوقت شما به کمک جامعه شناسی از فهم متعارف عبور کرده اید!
گورستان خدا
خدا دیگر اجتناب ناپذیر نیست. (چارلز تیلور) و از جهان افسون زدایی شده است (ماکس وبر). جامعه و فرهنگ و سیاست از اقتدار نهاد دین خارج میشود.(پیتر برگر) و آنگاه نهادها، تفکرات و آداب دینی اهمیت اجتماعی خویش را از دست میدهند.(برایان ویلسون) پس باید خدایان را از کار سیاسی بازنشسته کرد (رابرت اینگرسول) برای اینکه امکان اصلاح وضعیت زندگی انسان از راههای مادی بدون رد یا قبول ایمان مذهبی وجود دارد (جان هالوك).عقلانیت مسلط و استیلای دانش از جهان راز زدایی میکند و نظم الهیاتی پیشین در تفسیر و تصویر جهان به محاق می رود. حقوق بشر جای حقوق الهی را میگیرد و انسان محوری(اومانیسم) در شرایطی که خدا و نمایندگانش (هرگونه امر قدسی ) از صحنه ی عمومی به کناره می روند رونق گرفته و دست آسمان (الهیات) از مهم ترین قرارداد اجتماعی انسان (دولت) کوتاه میشود. و اینچنین است که در جهانِ مفهومی سکولار، خدا با همه ی اعوان و انصارش ازصحنه زندگی عمومی انسان خارج و به گورستان ذهنِ فرد میرود.
محور مرکزی و اصل بنیادین سکولاریسم در همه تعاریف و تفاسیر همانگونه که در بالا آمده ، تایید و تاکید برکوتاه شدن دست آسمان از زمین داشته و هرگونه اقتدار و چیره گی خدا و نمایندگانش را از صحنه ی زندگی دنیایی _انسانی طرد و نفی میکند. و پس از آن میرسد بهعقلانیت و استیلای دانشاومانیسم و حقوق بشر و در نهایت نیز در نمادین ترین وجه خود، همانکه “فهم متعارف” بدان واقف است یعنی“جدایی دین از سیاست ” خودش را نشان می دهد.
همه ی اینها با اندکی حذف و اضافه در نزد همه اندیشمندان حد و مرز و چگونگی جامعه سکولار را در لایه های مختلف اعم از سیاست و فرهنگ و جامعه و اقتصاد نشان میدهد. دنیایی شدن امر انسانی و به محاق رفتن امر قدسی مولفه ممتاز سکولاریسم است. البته این مساله ابدا به معنای کم جلوه دادن به اصول دیگر نیست اما می توان گفت که این اصل بیشتر از دیگر اصول وارد به “فهم متعارف” و یا “شعور عامه” شده است و اکثر ایرانیان نیز خواستار آن هستند.
آیا “جامعه ای که سکولار نمیشود” با توافق نخبگان و تحصیلکردگان و حتی حمایت یک اکثریت از افراد اجتماع به جامعه سکولار تبدیل خواهد شد؟ و اگر نمی شود دلیل آن چه میتواند باشد؟ وقتی بخش اندیشه ورز جامعه (نخبگان و تحصیلکردگان ) بر آن ایده و عقیده توافق داشته و از طرف اکثریت هم حمایت شوند آنگاه به نظر باید گذر به جامعه سکولار آسان و ساده باشد. اما آیا حقیقتا اینگونه خواهد بود؟ آیا دانستن به توانستن منجر میشود؟ آیا اشتیاق، ما را به وصال می رساند؟ ایا فرستادن خدا به گورستان ذهن فرد ، جامعه ما را سکولار خواهد کرد؟
گمان محتمل و حتی قطعی!
گمان میکنیم و فرض میگیریم و یا حتی میتوانیم قطعی و یقینی بیندیشیم که حداکثر کنشگران اجتماعی و تحصیل کردگان ایرانی برسر آنچه در تعریف و توصیف سکولاریسم آمده است توافق داشته باشند. یک توافق حداکثری. و حتی میتوان گفت که یک اجماع بر سر تعریف این مساله وجود داشته و نسبت به ایده سکولاریسم در جامعه کنشگران و تحصیلکردگان و نخبگان ایران شناخت کافی به این معنا که درباره این ایده گفتگوی کتبی و شفاهی صورت میگیرد برقرار باشد. ترجمه کتاب ها و مقالات متعدد درباره سکولاریسم به اضافه سخنرانی ها و نقد و ها و بحث ها و جدل ها و حتی ترجمه کتاب ها گوناگون نشان میدهد که سکولاریسم یک ایده محوری و اساسی برای آینده ایران شده و توجه و دقت نخبگان و تحصیلکردگان را به خود جذب و جلب کرده است.
اما ایا این همه برای عبور جامعه ایرانی به یک سپهر سکولار در ساحت های مختلف زندگی جمعی انسانی کافی ست؟ ایا این توافق و اجماع جامعه را به آنجا که باید میرساند؟ آیا “جامعه ای که سکولار نمیشود” با توافق نخبگان و تحصیلکردگان و حتی حمایت یک اکثریت از افراد اجتماع به جامعه سکولار تبدیل خواهد شد؟ و اگر نمی شود دلیل آن چه میتواند باشد؟ وقتی بخش اندیشه ورز جامعه (نخبگان و تحصیلکردگان ) بر آن ایده و عقیده توافق داشته و از طرف اکثریت هم حمایت شوند آنگاه به نظر باید گذر به جامعه سکولار آسان و ساده باشد. اما آیا حقیقتا اینگونه خواهد بود؟ آیا دانستن به توانستن منجر میشود؟ آیا اشتیاق، ما را به وصال می رساند؟ ایا فرستادن خدا به گورستان ذهن فرد ، جامعه ما را سکولار خواهد کرد؟
پرسش های دیگر
اگر همه آنچه در تعریف و توصیف سکولاریسم آمده را مورد پذیرش و در ظرف آگاهی ایرانیان بدانیم، بیراه و اشتباه نیست اگر بگوییم که جامعه ایرانی در این زمانه و به زبان های مختلف خواستار سکولاریسم شده و صحبت از اسلام غیر سیاسی، جدایی دولت از مذهب ،برقراری حقوق بشر،حذف امر قدسی از صحنه ی جامعه و سیاست و فرهنگ میکند و برای دستیابی به آن در برابر حکومت مذهبی ایستاده و حتی جان میدهد. اما آیا جامعه ای که برای رهایی از حکومت مذهبی جان میدهد ،حقیقتا پتانسیل و توان ذهنی سکولار شدن را دارد؟ ایا صرف دانستن تعریف سکولاریسم و اشکال آن و شیوه های آن و حتی اشتیاق برای آن، ما را سکولار میکند؟ ایا روح جمعی جامعه ایرانی به آن درجه از بلوغ و پختگی و عقلانیت ذهنی رسیده است که برای ایستادن در ساحت های متفاوت زندگی انسانی نیاز به تکیه دادن بر دیوار الهیات (امر قدسی) نداشته باشد؟ آیا اگر در ایران آینده مصادیق سکولاریسم محقق شود “جامعه ای که سکولار نمیشود” تغییر رویه خواهد داد؟ آیا سکولاریسم در نزد ما ایرانیان گرفتار “فهم متعارف” (فهمی که باید از ان عبور کرد) نشده است؟ ” فهم متعارف” از سکولاریسم چه مشکل و مساله ای میتواند داشته باشد؟ آیا همه تعاریف و تعابیر سکولاریسم و توضیحات پیرامون آن حلقه و قطعه مفقوده ای ندارند؟ آن قطعه و حلقه چیست؟ ایا جامعه ی ایرانی همانگونه سکولار میشود که جوامع غربی شده اند؟ ایا روند سکولار شدن روندی یکتا در میان جوامع گوناگون است؟
این نوشته ادامه خواهد داشت