والتربنیامین یکی از اعضای حلقه ی انتقادی فرانکفورت در مقاله ” تزهایی درباره ی فلسفه تاریخ” علاوه بر چگونگی وارسی گذشته و رفتن به سمت آنچه آن را تاریخ می نامیم ، در جایی از واژگان “تقویم” و “ساعت” یاد می کند و ضمن مقایسه آن دو با یکدیگر نکته ای قابل تامل را به کوتاهی می نویسد که این نوشته اول برآن مبنا ایستاده است و سپس با نکته های دیگری که در آن مقاله آمده است به ادمه تببین و تحلیل ایده ی ” پهلوی، گفتمان نیمه تمام انسان ایرانی” می پردازد.
بنیامین در تز پانزدهم تلویحا اشاره می کند (یا تفسیر من اینست ) که ساعت و تقویم هر دو گذر زمان را نشان می دهند و هر دو ابزاری هستند برای جدایی اینک ، امروز و حال از آنچه گذشته است! از زمان سپری شده ! از روز به پایان رسیده. از دیروز. از ماه گذشته. از سالی که به سرآمده. هردو به موازت پیش رفتن ،زمان و لحظاتی را پشت سر می گذارند و ما به همان نسبت گذشته را فهم کنیم. اما نکته ی بسیار مهمی که بنیامین به آن اشاره میکند یکی همان است که ابتدای این یادداشت آمد و دیگری اینست که : ” …تقویم به سانِ معادل تاریخی دوربین عمل می کند... دوربینی که گذشته وروزها را نشان می دهد و روزهای تعطیل را نیز!” و در اینجا بنیامین در عبارتی سهمگین و تامل برانگیز روزهای تعطیل را “روزهای خاطره” نام می گذارد!
نبرد ساعت و تقویم
حکومت اسلامی از 22 بهمن پنجاه و هفت با تمام همت و زور و انرژی خود تلاش کرده تا از تمام ساخت و ساحت های زندگی فردی_اجتماعی ایرانی در همه حوزه های فرهنگ و سیاست و هنر و ورزش و اجتماع و اخلاق “پهلوی زدایی” کند و هر آنچه رنگ و عطرپهلوی داشته است را بیرون از زندگی فردی_اجتماعی بگذارد و حتی با نام های سخیف از آنها یاد کند اما فراموش کرده است که تقویم ها یادبودهای نوعی آگاهی تاریخی هستند و انسان ایرانی به ویژه در سالهای اخیر آگاهی تاریخی خودش را نسبت به زمین و زمانه ی پهلوی و گفتمان پهلوی در همه ساخت ها و ساحت ها در قالب خاطره مرور و بازنمایی می کند . به عبارت دیگر حکومت اسلامی در عبور زمان تنها به “ساعت” نگاه کرده که صرفا روندی رو به جلو دارد و گذشته را بی نام و نشان پشت سر می گذارد! اما در برابر تقویم شکست خورده است. تقویمی که حامل مناسبت ها و یادبودها و خاطرات است و حالا انسان ایرانی آرام آرام آگاهی تاریخی خودش را با رجوع به این تقویم و خاطرات به دست می آورد. خاطراتی که به دلیل حس مثبت نهادینه شده در آن شاید موجب شود روح جمعی انسان ایرانی سودای بازگشت به زمین و زمانه ای را داشته باشد که رستگاری خود را درآن می بیند.
رستگاری در گذشته!
والتر بنیامین در تز دوم از تزهای فلسفه تاریخ می نویسد: ” …به یاری تامل و بازاندیشی درخواهیم یافت که تصویرذهنی ما از سعادت، رنگ و بوی خود را یکسره مدیون آن دوره زمانی ست که از رهگذر سیر تحول هستی خودمان،نصیب ما شده است. آن نوع سعادتی که تصورش می تواند حسادت ما را برانگیزد فقط در آن جو و هوایی وجود دارد(که) تنفسش کرده ایم،درجمع کسانی که میتوانستم با آنان گپ بزنیم،یازنانی که ممکن بود معشوقه ما شوند. به کلام دیگر تصویر ما از سعادت به نحوی جدایی ناپذیر به تصویر ما از رستگاری وابسته است.”
در بخش اول از سلسله یادداشت های “گفتمان پهلوی،گفتمان نیمه تمام انسان ایرانی” نوشته ام که چگونه و به چه دلیلی آینده در گذشته خانه می کند. و حال با این عبارت بنیامین میتوان از زاویه ای دیگر نیز به این مساله نگاه کرد. آنچه در تز دوم برای ما اهمیت دارد دو نکته است. اول اینکه سعادت در گرو بازاندیشی و تامل در زمانی است که ما در آن تحول هستی خودمان را می بینیم و در تعاملات انسانی از ازادی حداکثری بهره مند بوده ایم و عشق را ممکن نموده ایم و دوم اینکه سعادت به تصویر ما از رستگاری وابسته است. حال با توجه به این دو نکته میتوان دریافت که چرا و چگونه انسان ایرانی ، به آنچه زمین و زمانه پهلوی نام دارد با حسادت و حسرت نگاه میکند و رستگاری خود را در بازتولید آن گفتمان و آن ساختار می داند. توجه و جذابیت هرانچه از زمین و زمانه ی پهلوی باقی مانده است، چه در قالب تصویر و ایماج و چه در قالب خاطرات و اشیا و چه در رویکردها و رهیافت ها در همه زمینه های هنر و سیاست و فرهنگ و اجتماع و زندگی فردی و اجتماعی نشان می دهد که انسان ایرانی رستگاری و سعادت را رجوع به آن زمانه می داند. این مساله حتی در میان ایرانیانی که آن زمین و زمانه را تجربه نکرده اند یعنی نسل جدید جاری و ساری ست و نسل های جوان تر نیز به رجوع به تقویم و یادبودها و بازنمایی انچه شنیده اند و دیده اند سعادت و رستگاری را در گذشته ای می دانند که زمین و زمانه ی پهلوی نام دارد. اما رستگاری چیست؟
رستگاری چیست؟
مرادفرهادپور مترجم این مقاله در پانوشت این مقاله توضیح مجمل اما رسایی دارد و می نویسد: ” در زبان های اروپایی واژه رستگاری یا نجات _redemption_ اساسا به معنای اعاده حیثیت ، جبران نواقص و کمبودها،بخشش و محوآثار و عواقب معصیت و بازسازی و بازپروری ست.” با تکیه بر این معنا و مفهوم از رستگاری، انسان ایرانی حالا و امروزه 22 بهمن پنجاه و هفت را معصیتی تلقی می کند که باید آثار و عواقب آن را محو کرده و برای رسیدن به سعادت و رستگاری به آعاده حیثیت از خود نسبت به انچه انجام داده نیزاقدام کند.
اینکه گفتمان پهلوی و حداکثری از عناصر زیست انسانی در ساخت و ساحت فردی_جمعی در سپهر های گوناگون فرهنگ و هنر و اجتماع و اقتصاد و سیاست و ورزش و… متعلق به زمین و زمانه پهلوی کماکان برای حداکثری از ایرانیان جذاب و خواستنی می نماید وحتی نسل های جدید نیز مشتاق و معطوف به آن هستند دو پیام دارد، یکی اینکه انسان ایرانی رستگاری را در گذشته و اعاده حیثیت از خود میداند و دوم اینکه حکومت اسلامی در نبرد تقویم و ساعت به تقویم ها ، یادبودها و خاطرات باخته است. و این نشان میدهد که گفتمان پهلوی گفتمانی نیمه تمام است که اراده ای برای بازگشت به آن وجود دارد. اما اینکه این اراده و خواست به چه میزان قدرت و قوه ی به فعل رسیدن دارد تابع مختصات دیگری ست که درجای دیگر باید وارسی و بررسی شود.