رفتار سرمایه‌داری

 

ساز و کارِ فرهنگی و اجتماعی سرمایهداری 

دعوا ابداً بر سر مزیتِ سرمایهداری بر سوسیالیسم و یا بالعکس نیست. اشتباه نکنید. بحث اصلاً این نیست که کدام سیستمِ اقتصادی خلاقیت، پول و رفاهِ بیشتری به بار میآورد و کدام جلوِ بازتولیدِ انسان حریص، طمعکار و آدمخوار را می‌گیرد و ایضاً به تنبلی دامن میزند. حتی لازم نیست به تحلیلهای پیچیده اقتصاددانها پناه ببریم تا دریابیم نمودارهای رشد و نزولِ ثروت و رفاه را چطور باید فهمید و تفسیر کرد. مسئله این است که خفت دادنِ انسان‌ها و ژستِ کریمان را به خود گرفتن از روز ازل با سرمایهداری همزاد بوده است و تا ابد نیز همراهش خواهد ماند. تنها، شکلِ این رفتارِ مشمئزکننده است که تغییر میکند. 

گفته میشود که سرمایهداری به عنوان یک روشِ اداره کسب و کارها و تنظیمِ مناسبات میان انسان‌ها فرهنگِ خاصِ خودش را نیز به همراه می‌آورد. درست می‌گویند. انسانها وقتی بابت خدمتی که به هم می‌کنند، از شخص ثالث دستمزد می‌گیرند یک طور با هم تا میکنند و وقتی بیواسطه به هم پرداخت میکنند طور دیگر. وقتی آموزگار به ازاء آموزشی که به کودکان می‌دهد، رابطه مالی مستقیم با والدین‌شان ندارد، یک طور خط‌کش سنجش را به دست میگیرد و هنگامی که پرداخت حقوقاش منوط به رضایت و پرداخت شهریه از سوی والدین همان کودکان است، طور دیگر میسنجد. یک جا بیپروا به استاندارد آموزش میچسبد و جای دیگر دست به عصا راه میرود؛ زیرا استاندارد حرفه‌ای نگهدارش نیست. در مقابل، اخلاق کار هم به تناسب منشاء تامین معاش ممکن است بهبود یابد و یا فاسد شود. جایی که دریافتی شاغل ارتباط مستقیم با پرداختی مشتری دارد احترام گذاشتن به مشتری اولویت می‌یابد تا او اطمینان یابد همان کسی را یافته که به دنبالش بوده است. اما اگر فرد، حقوق‌بگیر دولت باشد احتمالاً شکایت‌های مشتریان از آزار و اذیت‌های کارمند ثبت خواهد شد. البته در میان حقوق‌بگیران دولت، انسان شریف و در میان کارمندان بخش خصوصی، انسان بیمار هم فراوان یافت میشود. لکن شاکله نظام دریافت و پرداخت اخلاق آدمیزاد را میسازد. 

 

سرمایه‌داری از صدر تا ذیل به عناصری نیاز دارد که یا موجود هستند و حاضر به یراق ایستاده‌اند؛ و یا به آسانی ساخته و برکشیده می‌شوند تا چرخ‌دنده‌های سیستم از حرکت بازنایستند. 

 

سرمایهداری فقط اخلاق کار کردن را نمیسازد.. اخلاق نمایش دادن را هم میسازد. اخلاق کار نکردن را هم می‌سازد. اخلاق ویران کردن را هم میسازد. سرمایهداری از صدر تا ذیل به عناصری نیاز دارد که یا موجود هستند و حاضر به یراق ایستادهاند؛ و یا به آسانی ساخته و برکشیده میشوند تا چرخدندههای سیستم از حرکت بازنایستند. در ادامه سه نمونه از کریمان جعلی را معرفی می‌کنم و نشان میدهم که لمپنها تنها محدود به طبقه پرولتر نمیمانند و در هر رنگ و لباسی میتوان به آسانی یافت‌شان. 

در اینجا مفهوم لمپن را به عنوان یک شخصیت ضد اجتماعی استعمال کرده‌ام. برداشت عامه از لفظ لمپن آن است که حاظران در طبقه سوم اقتصادی یا مستضعفان و فقرا به خاطر بی‌بهره ماندن از آموزش اصیل و استاندارد و دور بودن از محافل فرهنگی غنی مستعد تبدیل شدن به افراد لمپن هستند. بر اساس این برداشت که البته غلط هم نیست لمپن‌ها فاقد شخصیت فردی استوار، اهل لودگی، در تعاملات اجتماعی بی‌ادب، و در فعالیت‌های گروهی خراب‌کار هستند. لمپن‌های برخاسته از میان فقرا به آسانی فریب تبلیغات رسمی و غیر رسمی را می‌خورند. خرافاتی، فراری از دانش و تخصص، فاقد پشتکار و همت والا، و مستعد بازی خوردن سیاسی و سواری دادن به افراد فاسد هستند. آنها به سرعت شیفته می‌شوند و از کاراکترهای مشهور سیاسی و ورزشی به شدت، متعصبانه و کورکورانه حمایت می‌کنند. فاقد تفکر تحلیلی و انتقادی هستند و به همین علت هر چیز نادرستی را می‌توان با سفسطه به آنها قبولاند. لمپن‌ها استعداد ویران کردن هر جنبش اجتماعی مترقی‌ای را دارند و در تاریخ معاصر ایران بارها در لحظه سرنوشت‌ساز وارد صحنه شده و کنش جمعی مردم را به ناکجاآباد کشانده‌اند.

این وصف از لمپن محدود به مستضعفان نمی‌ماند. ویژگی مشترک لمپن‌ها شخصیت ضد اجتماعی‌شان است. بر این اساس، نه فقط در میان فقرا بلکه در طبقه متوسط و حتی ثروتنمد (بالا شهری) هم به وفور می‌توان کسانی را یافت که شخصیت ضد اجتماعی‌شان را بی‌پروا نمایش می‌دهند و گاهی برای فخرفروشی و گاهی دیگر برای سوءاستفاده کردن از دیگران و ثروتمند شدن رفتارهایی را تکرار می‌کنند که از حیث اجتماعی سازنده و ارتقاء‌دهنده نیستند. آنها به قیمت فاسد کردن دیگران، ساختن و افزایش موجودی حساب بانکی خود را دنبال می‌کنند. هزینه کنش ضد اجتماعی لمپن‌ها را در نهایت طبقه مستضعف و متوسط پرداخت می‌کنند و گرفتار تعارضات اخلاقی فراوان و فشار روانی فاصله طبقاتی لجام‌گسیخته می‌شوند. در این نوشته، مفهوم لمپن را به این معنا یعنی فردی یا شخصیت ضد اجتماعی به کار برده‌ام.

کریمان لمپن 

شماره ۱: کاپیتالیسم رحمانی و کارآفرین بخشنده 

تقریباً بیست سال پیش شکل جدیدی از برنامه‌های تلویزیونی در شبکههای عامه‌پسند تولید شدند که در نگاه اول سرگرم‌کننده و شفقت‌برانگیز بودند. اما فی‌الواقع کار سفیدکننده را می‌کردند. این برنامه‌ها قرار بود کاپیتالیسم رحمانی را نشان‌مان بدهند تا ما درک کنیم هنوز هستند سرمایهدارانی که پول برایشان اهمیتی ندارد و پدرانه دست محبت بر سر طبقه پرولتر می‌کشند و هوای زنان خودسرپرست و فرزندان طلاق را دارند. کاپیتالیسم بدوی همان است که زیر ضربات نقد مارکسیستها سیلی میخورد و برای این که ثابت کند انسان را برده و بارکش نمیخواهد سخت به زحمت می‌افتد. در مقابل، کاپیتالیسم رحمانی گونهای از سرمایهداری است که در آن هر از چند گاهی دستی از آستین یکبه اصطلاح امروزیهاکارآفرین بیرون میآید و گره از مشکلات فقرا باز می‌کند. نگاه حرفه‌ای کارگردان چنین مستندهایی، همچون منبری‌ها، از بیننده اشک می‌گیرد و به او تفهیم می‌کند که نه تنها جوانمردان هنوز نمرده‌اند، بلکه در لباسی دیگر و در جغرافیایی دیگر همچنان محرومان و مستضعفان را در کنف حمایت خود می‌گیرند. 

در مستند کاپیتالیسم رحمانی یک کارآفرین آمریکایی که کسب و کاری موفق با صدها شعبه در شهرهای مختلف دارد، لباس کارگرانش را به تن می‌کند و در کنار آنها مثلاً پیتزا می‌دهد به دست مشتریان. او در لباس میش درون گله می‌رود و مدتی بعد یکی از بی‌نوایان را به ویلایی دعوت می‌کند تا خود واقعی‌اش، همان گرگ بزک شده، را نشان کارگر بدهد و با پرداخت کسری‌هایش او را خجالت داده و از خود، در برابر دوربینی که همان را هم خودش استخدام کرده، تصویر حاتم طایی را در چشم و ذهن بینندگان بسازد. اینجا ما با کریمی روبرو هستیم که هیچ شباهتی به بخشندگان قصهها ندارد. او یک چند هزارم سودش، و نه حتی اصل سرمایه‌اش، را خرج کسی می‌کند که اساساً قربانی همان بدویتی است که به درستی پنداشته شده باید رنگ رحمانیت بخورد. کریم در انتهای قصه همانطور که دارد کارگر را در آغوش میکشد به این فکر میکند که این چندرغاز که چند هزار دلار کرایه عقبافتاده یک زن مطلقه و یا شهریه معوقه یک دانشجوی سیاهپوست را جبران میکند چقدر میتواند در حسن شهرت کسب و کارش و یا فروش بیشتر محصولاتش بازدهی داشته باشد. سکانس پایانی مستند، بی‌نوایی را نشان میدهد که از در ویلا بیرون میرود و هنوز دارد اشک میریزد. روشن است که دوربین در تمام این مدت اتفاقی قدم به قدم پشت سر حضرت کریم حرکت نمی‌کرده و در پَسِ این نوع‌دوستی قصد و نیت دیگری نیز در کار بوده است. اینجا ما با یک لمپن مواجه هستیم که شخصیت ضداجتماعیاش را زیر نقاب کرامت پنهان میکند. 

 

سرمایه‌داری در جریانِ تکاملِ فرایندِ تولیدِ ثروت، نقش‌های جدیدی را تعریف می‌کند و نیاز به آدم‌هایی دارد برای ایفای این نقش‌ها و پر کردن این جاهای خالی. از قضا این جاهای خالی را تهی‌مغزها پر می‌کنند و البته به کارشان هم مفتخر هستند. 

 

شماره ۲: خط فقر و دخترک دست و دل باز 

همانطور که ذکر شد سرمایه‌داری به عناصری نیاز دارد که یا موجود هستند و حاضر به یراق ایستاده‌اند؛ و یا به آسانی ساخته و برکشیده می‌شوند تا چرخ‌دنده‌های سیستم از حرکت بازنایستند. سرمایه‌داری در جریانِ تکاملِ فرایندِ تولیدِ ثروت، نقش‌های جدیدی را تعریف می‌کند و نیاز به آدم‌هایی دارد برای ایفای این نقش‌ها و پر کردن این جاهای خالی. از قضا این جاهای خالی را تهی‌مغزها پر می‌کنند و البته به کارشان هم مفتخر هستند. در نمونه دوم عنصر لمپن ساخته و برکشیده می‌شود. کسانی که این نقش جدید را بر عهده می‌گیرند در حقیقت هیچ خلاقیتی ندارند و سازندگی، از نوعی که مشکلی از زندگی واقعی همه انسان‌ها را حل کند، از ایشان بر نمی‌آید. آنها صرفاً رفتار کریمانه کاپیتالیست‌های رحمان را در سطحی نازل و همراه با لودگی بازتولید می‌کنند. 

ظاهر ماجرا این است که یک پولدار دیگر دارد مالش را به نیازمندان میبخشد. اما در حقیقت ما با یک دلقک روبرو هستیم که از توزیع رایگان سکه طلا یا موبایل میان بی‌نوایان فیلم می‌گیرد و بعد با خنده‌ای مصنوعی فالوور گدایی می‌کند! اخیراً تعدادی از، به اصطلاح، اینفلوئنسرهای اینستاگرام رقابت جدیدی را با هم آغاز کردهاند که بیمحتوا بودن زندگی‌شان و دون‌پایه بودن نقش‌شان در زنجیره استثمار و بنده‌پروری را شفاف‌تر از پیش نشان می‌دهد. دخترکی که به زور بیست و پنج سال دارد و ابتدا با لودگی‌هایی مثل بده شیش شروع کرده، در غیاب یک ساختار سالم اجتماعی که در آن بتوان ذخیره مادی و اندوخته معنوی کافی را برای تفریح تدارک دید، از نردبان‌های مار و پله وقت‌گذرانی مردمی که شانسی برای خوشی جمعی ندارند بالا میرود و از هر فالووری که در معرکه پوچی کتابنخوانهای سرگردان جذب کرده شانسی برای تبلیغ و پول ساختن به دست میآورد. وقتی تعداد فالوورها و تبلیغها (نمک و فلفل) به حد کافی رسید، چاشنی اضافه می‌شود! اینجا دخترک، که در نخستین کلیپ‌هایش دماغ و میان تنهای نامتعارف داشته و در میانه راه، تراشیدن دماغش را با تبلیغ رایگان یک جراح زیبایی و باریک کردن کمرش را با پخش زنده ساکشن خودش تاخت زده، میکروفون به دست سراغ نوجوان‌ها و جوانهای پانزده تا بیست و پنج ساله میرود و میپرسد در اینستاگرام من را فالو کردهای؟ اشتباه نکنید. مثبت یا منفی بودن پاسخ اصلاً مهم نیست. این یک شیوه ارتباط‌گیری و اجرای نمایش است. قرار است برنده خوش‌شانس یا همان کارگرِ اِلینه شده یک ربع سکه طلا یا یک آیفون ببرد و بعد واداشته شود به گرفتنش جلوِ دوربین تا بیننده مطمئن شود که او واقعاً یک سکه یا موبایل رایگان نصیبش شده است. سناریو در ارتباط با سوژه کلیپ از اینجا به بعد دیگر مهم نیست. مهم نیست که او از قبل دخترک را فالو میکرده یا نه. مهم هم نیست که بعداً این کار را خواهد کرد یا نه. مهم آن است که دخترک ما را از خواب غفلت بیدار کرده است. او شکل دیگری از رحمانیت کاپیتالیسم را نشان‌مان داده و ثابت کرده که می‌توان هم کار نکرد و هم بخشنده بود! اینجا است که ما باید از این که از صبح تا شب کار میکنیم و هنوز هشتمان گرو نهمان است و بیعرضگیمان درمان ندارد احساس سرافکندگی، و ناخودآگاه دخترک را فالو کنیم تا پرده‌های بعدی نمایش بخشش کریمانه را از دست ندهیم. 

 

اخیراً تعدادی از، به اصطلاح، اینفلوئنسرهای اینستاگرام رقابت جدیدی را با هم آغاز کرده‌اند که بی‌محتوا بودن زندگی‌شان و دون‌پایه بودن نقش‌شان در زنجیره استثمار و بنده‌پروری را شفاف‌تر از پیش نشان می‌دهد. 

دخترک با یک تیر چند نشان را زده است. کارگری که در نمایش اول کاپیتالیسم رحمانی پیتزا می‌دهد دست آمریکاییها و در نمایش دوم، گوشه یک چهارراه، روی چرخ، سبزی میفروشد، خوار و خفیف شده و پولی را بدون کار کردن به دست آورده است. این اولین تیر است که از قضا بدون هدفگیری و کاملاً الابختکی به هدف می‌خورد؛ چون بدبخت‌ها به وفور دسترس هستند. تیر دوم که به هدف میخورد ساختن یک چهره موفق از یک دخترک علاف و بیهنر و بدون تخصص است که همینطور که مار و پله خوشبختی را میآزموده، ویترینش را هم داده مرتب کردهاند و حالا با آن لبخند ملیح دلبرانهاش به همه ما یاد میدهد که چطور میشود هم تا صبح برای درس خواندن بیخوابی نکشید و هم تا لنگ ظهر خوابید و هم شبها در شهر چرخید و گنج قارون را به خلائق نشان داد. تیر سوم که به هدف میخورد آن است که دخترک با هر نمایش به فالوورهای خود میافزاید و قدرت چانهزنیاش در گرفتن تبلیغ و ساختن پول را بالا میبرد. از این بهتر نمی‌شود. هم دست محبت به سر سبزیفروش بکشی، هم به دکتر و مهندسهای بیعرضه درس زندگی بدهی و هم قیمت خودت را بدون سرمایه‌گذاری بالا ببری. یادتان نرود که دخترک دست و دل باز دقیقاً مثل همان رحمان شماره یک دارد از سود میبخشد نه از اصل سرمایه. پس فیالواقع متراژ دکان و مغازهاش کمتر نشده که هیچ، عنقریب دو دهنه هم به آن افزوده خواهد شد. 

اینجا هم ما با یک لمپن مواجه هستیم که شخصیت ضداجتماعی‌اش را زیر نقاب کرامت پنهان می‌کند. کسی که فاقد تخصص است و نان بی سر و سامانی اجتماع را میخورد. اگر کسانی که روی مبل لم داده‌اند و او را با حسرت دنبال میکنند و غبطه میخورند که ای کاش ما به جای آن پسرک سبزیفروش بودیم، میتوانستند تفریح جمعی و بدون محدودیتی را در بار و کافه تجربه کنند و به دور از شر دیوان و ددان به جلسات معرفی کتاب و بحث انتقادی بروند، این عروسک تهی‌مغز لمپن مجالی نمییافت برای پول ساختن از فقر فکری، گرسنگی فیزیکی و ولگردی مجازی چند ده میلیون انسان. 

 

جامعه ایران در نتیجه رنجی از که قدغن کردن ارتباطات اجتماعی نرمال می‌برد گرفتار از هم گسیختگی شده و به ندرت می‌توان جوانانی را یافت که همچون عشاق دهه‌های گذشته وفادار و ثابت قدم باشند. 

 

شماره ۳: روابط جنسی از هم گسیخته و لمپن مخرب 

گروهی دیگر از لمپن‌هایی که کریمانه به شما شانس سرگرم شدن رایگان را میدهند، کسانی هستند که استعداد آن کارآفرین آمریکایی را ندارند و هنوز نتوانسته‌اند برای خوشگل شدن با پیکرتراشان تهران به توافق برسند. کاری که این نادانها میکنند آن است که میکروفون و دوربین به دست یک عده احمق‌تر از خودشان را به چالشی دعوت میکنند که اگر روابط اجتماعی از هم گسیخته و منفعتمحور امروز ایرانیها را در نظر داشته باشید نتیجهاش قبل از شروع قابل حدس زدن است. جوان ابله سراغ پسران یا دخترانی میرود که جفت حرکت میکنند؛ دو پسر یا دو دختر. بعد به یکی پیشنهاد می‌دهد دوستش با دختر یا پسری که با او در ارتباط است تماس بگیرد و ابزار علاقه کند تا معلوم شود واکنش دوست دختر یا دوست پسر شرکتکننده در چالش چیست. 

جامعه ایران در نتیجه رنجی از که قدغن کردن ارتباطات اجتماعی نرمال میبرد گرفتار از هم گسیختگی شده و به ندرت میتوان جوانانی را یافت که همچون عشاق دهههای گذشته وفادار و ثابت قدم باشند. به زبان سادهتر ما در ایرانِ امروز با چند میلیون دختر و پسر جوان روبرو هستیم که زیر سایه اضمحلال اخلاق به آسانی با دیگری بُر میخورند و آسانتر از او میبُرند. همزمان با حضور در یک رابطه، دومی و سومی و چهارمی را هم در آبنمک میخوابانند برای روز مبادا. آنها عشاق یدک را پسانداز میکنند. این رفتار از هر دو جنس سر میزند و دقیقاً به همین علت هر دو همزمان با یک رابطه نیمنگاهی هم به سایر گزینهها دارند و در صورت لزوم راحت از هم میگذرند. وفاداری و پایبندی بی‌معنا شده است. انگار همه پذیرفته‌اند که وقتی شانسی برای ازدواج و ساختن زندگی مشترک وجود ندارد چرا باید خوشگذرانی و کامجویی را به یک نفر محدود کرد. 

لمپن مخرب همین جا وارد بازی میشود و نقش ویرانگرش را ایفا میکند. چند صد و بلکه چند هزار کلیپ را میتوان در رسانههای اجتماعی یافت که رابطه دو دلباخته را با همین چالش بنیانبرافکن بر هم زده است. مسئله به تخریب رابطه محدود نمیشود. پیامد این چالش و لمپنیسمی که این بار گریبان احساس چند میلیون جوان بیآینده را گرفته آن است که تلقی آنها از بی‌معنا بودن وفاداری و بیثمر بودن پایبندی به تعهد عاطفی تقویت میشود و هر روز بیشتر و بیشتر در روابط ضربدری فرو می‌روند. گویی تصور آنها از شبکه‌های اجتماعی که ارتباط همزمان با چند نفر در سطوح و با کیفیتهای مختلف را ممکن کرده قرار است روی زمین و در واقعیت زندگی هم تجسم یابد. تغییر مفهوم خانواده را باید پذیرفت. اما حتی در کشورهای توسعه یافته هم با این شکل از هم گسیختگی و حاکمیت سود بر روابط اجتماعی روبرو نیستیم. 

 

آسیب این آسان بریدن به رابطه عاطفی محدود نمی‌ماند. فراتر از رابطه عاشقانه چیزی که هر انسانی برای موفقیت در کسب و کارش نیاز دارد پیش و بیش از چارچوب قانونی امکان اعتماد به همکار و یا باور متقابل دو انسان نسبت به یکدیگر است. 

 

لمپن‌های مخرب تنها با هدف جذب بازدیدکننده و افزایش فالوور و بدون توجه به آسیبی که این چالش ویرانگر به روان افراد وارد میکند مشغول بازتولید رفتاری تباه‌گر، این بار در سطح بسیار بسیار نازلتر از دو گروه قبلی هستند. در نمونه اول ما با یک شخصیت ضد اجتماعی روبرو هستیم که اگر به فقیر حس بردگی میدهد دستِ کم انگیزه کار کردن را از او نمیگیرد. در نمونه دوم شرکت‌کننده خوش شانس که ممکن است فقیر هم نباشد سکه یا موبایلی را برنده میشود. اینجا بیننده نمایش است که احساس تهی بودن را تجربه می‌کند و تشنگی‌اش برای دیدن پرده‌های بعدی حاتم‌بخشی دوچندان می‌شود و بازدید و تبلیغ و پول بیشتر را می‌ریزد در کیسه دخترک. اما در نمونه سوم لمپن مخرب دقیقاً به چیزی لطمه میزند که لازمه هر کنش اجتماعی است. لمپن مخرب حس اعتماد را هدف میگیرد و با نشان دادن پشت پرده، حداقل شانس برای ماندن در یک رابطه و ساختن اعتماد و پایبندی وفادارانه که به مرور زمان تثبیت خواهد شد را زایل می‌کند. آسیب این آسان بریدن به رابطه عاطفی محدود نمی‌ماند. فراتر از رابطه عاشقانه چیزی که هر انسانی برای موفقیت در کسب و کارش نیاز دارد پیش و بیش از چارچوب قانونی امکان اعتماد به همکار و یا باور متقابل دو انسان نسبت به یکدیگر است. 

این چالش یک نمایش مضحک است و لاغیر. باز ما با یک لمپن مواجه هستیم که شخصیت ضداجتماعی‌اش را زیر نقاب کرامت پنهان می‌کند. اما کرامت او نه از جنس بخشندگی مادی بلکه از نوع ایجاد یک حس تعلیق کاذب و دادن شانس تفریح رایگان به بیننده است. چیزی که او به مخاطب این نمایش میدهد بیزاری از پیوند با مردم است. ترس از ورود به هر رابطه احساسی و عاشقانه جایزه‌ای است که بینندگان می‌گیرند تا لمپن مخرب با افزایش بازدید از محتواهای چندشآورش خود را هر چه زودتر به نقطه جذب تبلیغ برساند. از آن نقطه به بعد او میتواند چانهزنی کند و قیمت خودش را بالا ببرد و کجیهایش را به مدد هنرمندان پیکرتراش صاف کند و به جرگه گروه دوم یعنی دست و دل بازها وارد شود. راه درازی البته در پیش است تا تبدیل شدن به رحمان شماره یک که شخصیت فقیر را در برابر دوربین خرد میکند و خودش را در لباس فرشتهای نشان می‌دهد که از آسمان برای کمک به مردم آمده است. اما به هر حال نباید ناامید شد! باید انقدر رابطه‌ها را از هم پاچید و انقدر بی‌عرضگی شاغلان در از دست دادن سکه یا موبایل مجانی را به رخشان کشید تا بالاخره تبدیل بشوی به کارآفرین رحمان! 

 

ساز و کار آلوده و سنگر انسان 

سرمایه‌داری همچنان رشد خواهد کرد. همچنان خواهد ساخت و همچنان ویران خواهد کرد. این نقد نه در مذمت کلیت کاپیتالیسم و نه دفاعی خاموش از سوسیالیسم، بلکه در وصف ساز و کاری است که دردهای لاعلاج بینوایان را بدون شرم به تصویر میکشد. این نوشته تلنگری است به کسانی که اگر حقیقتاً غم نان فقرا را داشتند هیچ گاه شانسی نمییافتند برای تبدیل شدن به لوده‌ای که امروز هستند و پیامی است به مشترکان و فالوورهای حساب‌های کاربری لمپنهایی که بی‌سوادی و بی‌شعوری خود را بدون خجالت در برابر چشم هزاران بیننده نمایش میدهند و حس ناکافی بودن و باختن زندگی را به کسانی القاء میکنند که زیر سایه سرکوب ویرانگری که اجازه رشد را از همه گرفته و در پناه تنبلی مشوق نخواندن و ندیدن چیزهای خوب چسبیدهاند به موبایل و ناغافل به هر محتوای مزخرفی امکان بیشتر دیده شدن و به هر لمپن انگلی اجازه بیشتر رشد کردن را میدهند. 

اشتراک در شبکه‌های اجتماعی

درباره داریوش علیمحمدی

او لیسانس علم اطلاعات (علوم کتابداری و اطلاع‌رسانی سابق) را از دانشگاه علامه طباطبایی در سال ۱۳۷۹ گرفت. فوق لیسانس و دکتری تخصصی را در همین رشته به ترتیب در سال های ۱۳۸۲ و ۱۳۹۴ از دانشگاه تهران اخذ کرد. پیش از عضویت تمام‌وقت در هیئت علمی دانشگاه خوارزمی در سال ۱۳۸۷ به مدت نه سال در کتابخانه‌ها و مراکز اطلاع‌رسانی کار کرد. جوانی‌اش را در دانشگاه خوارزمی گذراند و در چهل و چهار سالگی چمدانش را بست و مکاناً و ذهناً به بازمانده شوروی و علوم کامپیوتر مهاجرت کرد.. او در کشورهای قرقیزستان، ازبکستان و لاتویا تدریس و تحقیق کرده است. هم‌اکنون عضو هیئت علمی دانشگاه فناوری اطلاعات تاشکند در پایتخت ازبکستان است. او به علم اطلاعات، تاریخ و سیاست دلبستگی دارد.

View all posts by داریوش علیمحمدی →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *