نوسازی و اصلاحات از بالا: مورد ایران[1]
جِیمز اِی بیل (دانشگاه تگزاس)
دانشمندان علوم اجتماعی به تازگی عمیقاً درگیر مطالعه نوسازی شدهاند و نظریهپردازان از طیف گستردهای از رشتههای علمی اکنون به دنبال تدوین گزارههای نظری معنادار در مورد این موضوع هستند. چندین نکته قبلاً روشن شده است. اولاً، بررسی چالش نوسازی از نظر نیروهای اجتماعی مانند گروهها، طبقات، و نخبگان مثمر ثمرتر از تمرکز بر ساختارها و نهادهای رسمی- قانونی است. ثانیاً، شدتها و سطوح مختلف تغییر نشاندهنده نیاز به تحلیل مقایسهای است. ثالثاً، توسعه را نه تنها از نظر اقتصادی و فیزیکی، بلکه در زمینههای سیاسی، اجتماعی و انسانی نیز باید تعریف کرد. رابعاً، توسعه بهتر است به عنوان یک فرآیند مستمر در نظر گرفته شود و نه به عنوان یک نقطه پایانی یا هدف ثابت. هیچ جامعهای، از جمله ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی، هرگز به این هدف نمیرسد.
نوسازی مستلزم آن است که جامعه دارای ظرفیت پایدار برای ایجاد و جذب دگرگونی مداوم باشد. نوسازی متضمن دگرگونی است، یعنی تغییری عمیق، بنیادی و مستمر در همه نظامهایی که انسان به وسیله آن زندگی خود را سازمان میدهد. در چارچوب اهداف این مقاله، ما به ویژه به دگرگونی ساختار قدرت اجتماعی میپردازیم. دگرگونیهایی مثل تغییر عمیق، اساسی و مستمر در همه نظامهایی که انسان زندگی خود را بر اساس آنها سازمان میدهد. روابط سنتی قدرت، گسسته و الگوهای جدیدی معرفی میشوند. به گونهای که اراده و ظرفیتی برای مقابله با چالش تغییر ایجاد میکند.
یکی از چشمگیرترین تلاشها برای نوسازی در میان جوامع کمتر توسعهیافته جهان، در ایران صورت گرفته است؛ پادشاهی قرن بیستم که با اتحاد جماهیر شوروی ۱۲۰۰ مایل مرز مشترک دارد. ایران نمونه جامعهای است که به طور چشمگیری با انقلاب نوسازی مواجه شده است. مقاله حاضر در تلاش برای تحلیل این چالش، بر سه حوزه زیر تمرکز دارد: (۱) نظام سنتی ایران، (۲) طبقه جدیدی که اکنون این نظام را تهدید میکند، و (۳) سیاست نخبگان ایران در برابر این تهدید.
سیستم سنتی ایران
نظام سنتی سیاسی-اجتماعی در ایران با انعطافپذیری فوقالعادهای همراه بود. روابط قدرت متقابل، غیررسمی و بسیار شخصی بود. همه گروهها و طبقات دارای نفوذ کنترلی بودند که میتوانست بر گروهها و طبقات دیگر اعمال شود و تحرک اجتماعی را تسهیل کند و رویاروییهای خطرناک را کاهش دهد. شخصیتهایی از طبقات پایین و متوسط دائماً به طبقه نخبگان سیاسی نقل مکان کردند و نخست وزیر و حتی شاه شدند. باغبانها، آببَرها، کارگران اصطبل و پینهدوزها به سمت موقعیتهای قدرتمند نقل مکان کردند. کانالهای تحرک مذهبی، نظامی، و بوروکراتیک که در این سیستم تعبیه شدهاند به ایجاد کشش یکپارچه کمک کردند.
علیرغم این پویایی درونی، نظام سنتی ایرانی-اسلامی بر نابرابریها و شکافهای عمیق استوار بود. کانالهای حرکت رو به بالا محدود و در سراسر ساختار اجتماعی پراکنده بود. آنها فشارها را برای دگرگونی اساسی تخلیه کردند و بنابراین با تسهیل تغییرات متوسط در سیستم به حفظ سیستم کمک کردند. با بررسی دقیقتر، آشکار میشود که نه تنها کانالهای تحرک بسیار خاص بودند، بلکه خود تحرک نیز تا حد زیادی توسط نخبگان سیاسی کنترل میشد. برای مثال، ورود به طبقهی حاکم، در درجهی اول یک فرآیند همکاری و تسخیر بود. تسلط موفقیتآمیز به زور از طریق عناصر داخلی و خارجی، نخبگان و شخصیتها را تغییر داد، اما ساختار طبقاتی اساساً بدون تغییر باقی ماند. تحرک کنترل شده که در آن نخبگان حاکم از ظهور افراد برگزیده حمایت میکردند، به تقویت ساختار موجود نیز کمک کرد.
شکلهای اجتماعی و سیاسی مدیریت تنش در ایران از قرن شانزدهم تا کنون اساساً بدون تغییر باقی مانده است. روابط عمیقاً شخصی هستند، زیرا نظام سیاسی-اجتماعی بر اساس شخصیتگرایی/کیش شخصیت نهادینه شده بنا شده است. سازمانها، انجمنها و مؤسسات رسمی معمولاً کمبود دارند و در صورت وجود، سازماندهی ضعیفی دارند و از نظر فنی ناکارآمد هستند. این نوع موقعیت،، به ارتباطات، تماسها، روابط دوستانه، خویشاوندی و دیگر ملاحظات بسیار مهم اولویت میدهد. چنین سیستم سنتیای به شدت غیررسمی است. به این معنا که تجارت تقریباً به طور کامل در تنظیمات غیر سازمانی بسیار روان انجام میشود. در شرایط رقابت بیوقفه و تنشهای شخصی، رازداری و ابهام بسیار مهم میشود. بنابراین، غیر رسمی بودن، عدم تمایز زیاد، و تار شدن خطوط اقتدار وجود دارد. دو ویژگی به هم مرتبط شخصیتگرایی و غیر رسمی بودن در فضایی از ناامنی همه جا وجود دارد. در تمام سطوح سیستم شک و دلهره مزمن وجود دارد. زیرا افراد در فضای عدم اطمینان با هم تعامل دارند. از نظر تاریخی، جوامع اسلامی به اندازه تحرک اجتماعی رو به بالا شاهد موارد چشمگیر تحرک اجتماعی نزولی نیز بودهاند.
رقابت و تضاد همه سطوح و نظامها را در جامعه ایران در روابط فردی، گروهی و طبقاتی و در بین نهادهای خصوصی و دولتی مشخص کرده است. این تنش از زمان صفویه در میان اعضای خاندان سلطنتی و همچنین در میان روستاییان، عشایر، خدمتکاران و بازاریان به طور مداوم وجود داشته است. این تنش از آنجایی که به عنوان یک نیروی یکپارچه و ادغامکننده عمل میکند، حافظ نظام بوده است. کلید این کارکرد غیرمعمول تعارض، تعادل در حال تغییر و نوسان بوده است که به جلو و عقب متمایل میشود و ضعیفتر را قویتر و قویتر را ضعیفتر میکند. کسانی که در وضعیت نامساعدی قرار دارند، موقعیت خود را موقتی میبینند و دائماً برای تغییر تعادل به نفع خود مانور میدهند. آنها معمولاً حداقل موقعیت خود را تضمین میکنند، زیرا تعداد کمی از ایرانیان وجود دارند که برخی از اهرمهای قدرت را نداشته باشند. تعادل جابجایی توسط پیچیدگی فوقالعاده سیستم که متشکل از خطوط کشش متقاطع، همپوشانی و قفلکننده بینالمللی است، محافظت میشود.
تاریخ قاجار نمونههای متعددی از کشمکشها و تنشهایی را ارائه میدهد که روابط شخصی سیاست ایران را متحرک ساخته است. یکی از دولتمردان مهم و اصلاحطلب قاجار، میرزا حسین خان مشیرالدوله بود که لقب سپهسالار اعظم (۱۸۸۱-۱۸۲۶) را نیز داشت. میرزا حسین خان، دانشآموخته فرانسه، سفیر، وزیر جنگ، نخست وزیر و وزیر امور خارجه بود. او به عنوان نخست وزیر، امور کشوری و نظامی را سازماندهی کرد و در اولین سفر ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۸۷۳، او را همراهی کرد. زمانی که مشیرالدوله در خارج از کشور بود، دشمنان او متحد شدند و سقوط او و سرانجام مرگ او در سال ۱۸۸۱ را رقم زدند.
مشیرالدوله با طرحهای اصلاحات و قدرت بیشمارش به عنوان نخستوزیر و معتمد شاه، به عنوان یک تهدید غیرعادی بزرگ برای سیستم سنتی تنش متوازن جلوه میکرد. تلاشهای او برای سازماندهی مجدد کابینه در سال ۱۸۷۲ به درستی تا حدی به عنوان حرکتی برای تقویت موقعیت شخصی خود تلقی شد. طیف وسیعی از دشمنان، از همسر مورد علاقه شاه، انیسالدوله، میرزا سعیدخان روسوف، معتمدالدوله، عموی شاه، تا میرزا یوسف مستوفیالممالک، کاندیدای نخست وزیری رقیب، دست به دست هم دادند. و نقشه مرگ او را ترسیم کردند. ناصرالدین شاه پس از دو بار تغییر عقیده در هنگام آزمایش قدرت این مخالف، مشیرالدوله را در سپتامبر ۱۸۷۳ برکنار کرد.
در پی این رویارویی، شاه تصمیم گرفت که بدون نخست وزیری کار کند و به جای آن شش وزیر به همان اندازه قدرتمند منصوب کند. او در این کابینه یک درگیری جدید متوازن را با محوریت رقابت اصلی مشیرالدوله و مستوفیالممالک وارد کرد. مشیرالدوله که چند هفته قبل از جان خود بیم داشت، اکنون وزیر امور خارجه شده بود و مستوفیالممالک نیز وزیر کشور. از چهار وزیر باقی مانده، یکی از اعضای حزب مشیرالدوله بود و سه وزیر دیگر از مستوفیالممالک حمایت کردند. تعادل به عقب و جلو رفت و بعد از سه ماه عمادالدوله که به مستوفیالممالک تکیه داده بود صحنه را ترک کرد و فرماندار کرمانشاه شد. با این حال، قدرت مستوفیالممالک افزایش یافت، زیرا او وزیر دارایی هم شد. اما مشیرالدوله به وزیر جنگ و همزمان وزیر خارجه تبدیل شد.
هنگامی که شاه در سال ۱۸۷۸، از سفر دوم خود به اروپا بازگشت مشیرالدوله خود را به تدریج از موقعیت خود در شبکه رقابت متوازن خارج کرد. سومین پسر ناصرالدین شاه، نایبالسلطنه (کامران میرزا) والی تهران شد و سپس در سال ۱۸۸۰ به جای مشیرالدوله به وزارت جنگ ارتقاء مرتبه یافت. کامران میرزا و مستوفی هماکنون به هم پیوسته بودند و مشیرالدوله را با کمک دیگرانی چون امینالملک از نظام بیرون کردند. اخراج، این بار، دائمی بود، زیرا او در شرایطی مرموز و در حالی که در سال ۱۸۸۱ استاندار خراسان بود، درگذشت. گرچه قدرت مشیرالدوله دیگر قابل محاسبه نبود، الگوهای قدیمی تنش دست نخورده باقی ماندند. میرزا سعیدخان معتمدالملک مسئولیت وزارت امور خارجه را بر عهده گرفت و قدرتهای قدیمیتری مانند مستوفیالممالک با شخصیتهایی مانند میرزاعلی اصغرخان وارد رقابتهای جدیدی شدند.
روابط تنش متوازن که سیاست قاجار را مشخص کرده است بر سیاست پهلوی معاصر نیز مسلط بوده است. برای مثال، در خانواده سلطنتی کنونی، رقابتی اساسی بین خواهر دوقلوی محمدرضاشاه، اشرف، و خواهر بزرگش، شمس وجود دارد. هر یک از سه ملکه شاه درگیر این تنش شدهاند و در نتیجه هر یک با هر دو خواهر رابطهای متضاد برقرار کردهاند. ثریا، همسر دوم شاه، نوشت که «جامعهای متشکل از اشخاص منفرد به شیوهای کاملاً متفاوت از خانواده در دربار زندگی میکنند که همیشه در حال رقابت هستند». تغییر شبکه تنشهای متضاد که ملکه مادر، برادران شاه، درباریان، آجودانهای شخصی، ژنرالهای نظامی و معتمدان اقتصادی و سیاسی را در بر میگیرد، ثریا به کمبود الفت در کل این روابط اشاره کرد «خیلی به دلیل سردی روابط نبود. بلکه به دلیل چیزی ذاتی در خود این روابط بود».
نظام سنتی ایرانی-اسلامی سد بزرگی در برابر فرآیندهای نوسازی ایجاد کرده است. بقاء و پیشرفت در این سیستم مستلزم مهارتی عمیق در مانور و دستکاری شخصی است. صلاحیت در یک حرفه یا استعداد شغلی به ندرت عوامل اصلی برای موفقیت اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی بوده است. اگرچه خود سیستم به استفاده ماهرانه از تکنیکهای قدرت اهمیت میدهد، اما برای خلاقیت و تخیل که لازمه رویارویی با چالش نوسازی هستند، کار چندانی انجام نمیدهد.
به طور سنتی، این سیستم قادر به جذب و هضم چالشها و نیروهای جدید در هر زمان و مکان بوده است. انعطافپذیری فراگیر این سیستم به حدی بود که الگوهای بنیادی از تغییرات سلسله، نخبگان، پادشاهان و مهاجمان جان سالم به در بردند. برای قرنها، تهدیدات این سیستم به شکل افراد و گروههایی ظاهر میشد که فقط به دنبال اصلاح برای حکومت بودند. در واقع، آنها الگوهای رایج را تقویت کردند. گهگاه فردی مانند امیرکبیر یا احمد کسروی ظاهر میشد و با انگیزهاش برای ریشهکن کردن روابط کهنه و برقراری روابط جدید، یعنی دگرگونی، نظام را تکان میداد. به دلیل نادر بودن، افرادی که سیستم را تهدید میکردند، در معرض خطر و آسیبپذیر بودند و میشد به راحتی از شر آنها خلاص شد.
تداوم برخی نظامهای سنتی مانند ایران، منوط به این بود که دائماً در حرکت باشند. ایران توانست درگیری را ساختار دهد و تنش را متعادل کند. شبکه شخصی رقابتهای الگو به قدری پیچیده بود که افراد یا گروههای تهدیدکننده را میتوان در بسیاری از جبههها احساس کرد و به خوبی ساکت شد. چنین نظامی میتواند تهاجم و خشونت را جذب و در عین حال الگوهای اساسی را حفظ کند. همچنین میتواند رشد اقتصادی و تسریع ثروت را جذب کند و دارای انعطافپذیری فوقالعادهای باشد. با این حال، اواسط قرن بیستم، شاهد ظهور نیروهای عمیقاً جدیدی بوده است که اکنون سیستم سنتی را به چالش میکشند. این نیروها به طور فزایندهای چیزی کمتر از دگرگونی آن نظام را طلب نمیکنند و نه صرفاً افراد جدید، بلکه طبقات اجتماعی جدید را نیز در بر میگیرند.
روشنفکران حرفهای-بوروکرات: طبقه جدید
روشنفکران حرفهای-بوروکرات طبقه جدیدی هستند که با پنج ویژگی عمده متمایز میشوند: (۱) آنها به طور فزایندهای از پذیرش الگوهای سنتی اجتماعی-سیاسی حاکم بر جامعه ایران سرباز میزنند. (۲) دارای تحصیلات عالی هستند یا در حال تحصیل هستند (یعنی آموزش مدرن یا جدید بر خلاف آموزش سنتی مبتنی بر دین). (۳) موقعیت قدرت آنها عمدتاً از مهارتها یا استعدادهایی ناشی میشود که از تحصیلات رسمی مدرن خود به دست آوردهاند. (۴) آنها به درجات مختلف در معرض فلسفهها، افکار و عقاید بیرونی قرار گرفتهاند. و (۵) آنها عاری از جزماندیشی مذهبی سفت و سخت و پرستش کورکورانه تاریخ گذشته هستند.
روشنفکران حرفهای- بوروکرات به دلایل زیادی به طور پیوسته از نظر رشد و اهمیت از طبقه متوسط کارآفرین پیشی میگیرند. اولاً، در تعداد زیادی از جوامع کمتر توسعه یافته، بورژوازی تحت سلطه خارجیها و گروههای اقلیت است. این امر ورود اکثریت بومی را که به دنبال تحرک و پیشرفت از طریق کانالهای دیگر هستند، منحرف میکند. ثانیاً، طبقات حاکم (اعم از صاحبخانهمحور یا صنعتیمحور) تقاضاهایی را ایجاد میکنند و به خدماتی نیاز دارند که بیشتر در اختیار متخصصان و تکنسینها است تا تجار. این امر به ویژه با روند فزاینده صنعتی و تخصصی شدن سازگار است. سوم، تقاضای رو به رشد سریع برای سواد و آموزش باعث افزایش نسبی و مطلق فارغالتحصیلان در تمام سطوح شده است. در نهایت، آموزش سنتی عمدتاً به سمت تولید روحانیون مذهبی و کارمندان بوروکراسی گرایش داشته است. جوانان دائماً از این مشاغل سنتی منحرف میشوند و به طور فزایندهای به سمت مشاغلی مانند وکالت و معلمی میروند.
از نظر رشد این طبقه متوسط حرفهای، مورد ایران به ویژه آموزنده است. اولین بررسی کلان آماری جامعه ایران در اواسط دهه ۱۹۵۰ آغاز شد. در یک مطالعه دقیق از سرشماری رسمی ۱۹۵۶، توجه ما به کمیت در حال گسترش “بوروکراسی-روشنفکر” جلب شد. با ظاهر شدن نتایج سرشماری سال ۱۹۶۶، اکنون می توان رشد این طبقه جدید را در طول یک دهه مهم تجزیه و تحلیل کرد. در ده سال بین ۱۹۵۶ و ۱۹۶۶، اندازه طبقه جدید بیش از ۶۰ درصد افزایش یافته است. با تسریع برنامههای اصلاحی و تداوم رشد نظام آموزشی، همه نشانهها حاکی از آن است که این طبقه به سرعت در حال رشد و توسعه خواهد بود، اگرچه هنوز درصد کمی از کل جمعیت ایران را تشکیل میدهد. در سال ۱۹۵۶، تقریباً از هر هفده ایرانی، یک نفر مشتاق قشر روشنفکر بود. ده سال بعد این نسبت به یک در دوازده رسید.
طبقه متوسط حرفهای به طور کلی طبقهای بیگانه است و از درون این طبقه است که فریاد دگرگونی سیستم سرچشمه میگیرد. اگرچه اعضای این طبقه اغلب بر ضد خود تقسیم میشوند، اما عموماً موافق هستند که نظام سنتی باید کنار گذاشته شود و روابط جدیدی ایجاد شود. نشانههای نارضایتی و بیگانگی عمیق بسیار بوده است.
دو جنبش بزرگ اپوزیسیون، یعنی حزب کمونیست توده و جبهه ملی، توسط بخشهای کلیدی طبقه متوسط حرفهای سازماندهی، رهبری و عمدتاً عضوگیری شدهاند. معلمان و استادان بر ردههای رهبری این جنبشها تسلط داشتند، در حالی که دانشآموزان کاتالیزور و نیروی محرک در عنصر تودهای مهم حیاتی برای فعالیتهای سطح پایین در سازمانها و خیابانها بودند. هنگامی که این دو سازمان سرانجام در اواسط دهه ۱۹۵۰ سرکوب شدند، اپوزیسیون طبقه متوسط ادامه یافت، اگرچه بیشتر آنها مجبور به فعالیت زیرزمینی شدند. با این وجود، شواهد قوی از این نگرش همچنان به شکل بدی در سطح ظاهر میشوند. در اوایل دهه ۱۹۶۰ در دوره امینی، زمانی که روشنفکران با سازماندهی و تظاهرات تمامعیار به کاهش خفیف فشارهای دولتی پاسخ دادند، این امر سیستم را تهدید به انفجار و نابودی کرد.
در زمان درخشش، وزیر آموزش و پرورش، معلمان سراسر ایران شاید نزدیکترین سازمان همریشه مردمی را از زمان حزب توده تشکیل دادند. دانشگاه تهران با تجمع دانشجویان صحنه تظاهرات و آشوب سیاسی شد. آن دوره با حمله کماندوها به دانشگاه تهران در ژانویه ۱۹۶۲ و تیراندازی تانک و مسلسل در ژوئن ۱۹۶۳ به طور ناگهانی متوقف شد و از آن زمان تا کنون روشنفکران نسبتاً ساکت بودهاند. با این حال، این به معنای تعهد ناگهانی نسبت به سیستم نیست.
در ۱۰ آوریل ۱۹۶۵ سوء قصد به جان شاه صورت گرفت. متعاقباً ۱۴ مرد جوان به دلیل همدستی در آنچه که توطئه کاخ مرمر خوانده میشود، به دادگاه کشیده شدند. نکته اینجا این نیست که آیا این افراد مقصر بودهاند یا نه، بلکه این است که آنها را اپوزیسیون فعال و تهدیدی برای نظام موجود میدانند. چیزی که نمیتوان نادیده گرفت این است که این مردان جوان با میانگین سنی ۲۷ سال همگی از طبقه متوسط حرفهای بودند و نیمی از آنها معلم یا دانشآموز بودند.
در بهار ۱۹۶۷ و مجدداً در سال ۱۹۶۸، دانشجویان دانشگاههای پهلوی (شیراز)، تبریز و تهران بر سر مسائل مربوط به نمرات، شهریه و تعلیم و تربیت منطقی علیه مدیریتهای خود تجمع و تظاهرات کردند. اما ملاحظات سیاسی-ایدئولوژیک عوامل تحریککننده اصلی بودند، و نشانههایی از آن در سراسر تظاهرات بیان شد.
این بیگانگی ناشی از بسیاری از مطالبات است. اعضای این طبقه که زندگیشان معطوف به ایده است، خواستار عدالت، آزادی، سیستم آموزشی با کیفیت، خدمات مدنی منطقی و مشارکت سیاسی واقعی هستند. تکنوکراتها، پزشکان و بوروکراتهای جدید خواهان کاهش جانبداری، روابط خویشاوندی، رشوهخواری، و ویژهخواری هستند که از دیرباز نشاندهنده نظام اداری سنتی ایران بوده است.
طبقه متوسط حرفهای اکنون با سیستم سنتی مقابله میکند. اعضای آن دارای سلاحهای مهیب دانش، شایستگی و تعلیمات تخصصی هستند که در تمام جوامعی که برنامههای توسعه را آغاز میکنند، به شدت مورد نیاز است. قوه کشسانیای که الگوهای سنتی را برای قرنها حفظ کرده بود، اکنون به نقطه شکست رسیده است. تنشهای ایجاد شده در این سیستم تارعنکبوتی قدیمی در واقع آغاز شده است. زیرا بخشهای حیاتی از روشنفکران حرفهای خواستار تغییر و تحول هستند.
اصلاحات از بالا: انقلاب سفید
رضاشاه پهلوی، پدر پادشاه کنونی و بنیانگذار سلسله، از سال ۱۹۲۵ تا ۱۹۴۱ میلادی بر ایران حکومت کرد. در این مدت، او قبایل را تحت سلطه خود درآورد، یک دولت مرکزی قوی ایجاد کرد و در مراحل متعددی از زندگی ایرانیان اصلاحاتی را انجام داد. اما تغییراتی که تأثیر مستمر، شتابان و عمدتاً ناخواسته داشت، در حوزه آموزش رخ داد. رضاشاه مصمم بود که ایران باید از نظام آموزشی سنتی خود که بر مکتبها و مدارس تحت کنترل روحانیون متمرکز بود، جدا شود. نظام آموزش همگانی تأسیس شد و در سال ۱۹۲۳ مجلس قانونی تصویب کرد که بر اساس آن سالانه ۱۰۰ دانش آموز برتر متوسطه برای تحصیل در دانشگاه به خارج از کشور اعزام میشدند. این عودتکنندگان که مجموعاً بیش از ۶۰۰ نفر بودند، به کارکنان دانشگاه تازهتاسیس تهران کمک کردند. آنها هسته اصلی طبقه متوسط جدید بودند.
رضاشاه یک اصلاحطلب غیرانقلابی بود که تلاش کرد تا تغییرات کافی را ایجاد کند تا ایران را به جامعهای محترمتر در جامعه جهانی و در عین حال به جامعهای که ارزش حکومت کردن را داشته باشد، تبدیل کند. او هرگز قصد نداشت که دگرگونی سیاسی اجتماعی رخ دهد، زیرا ساختار طبقاتی سنتی باید باقی میماند. تنها تغییر عمده در اینجا این بود که خانواده پهلوی در مرکز طبقه حاکم جدید قرار میگرفت. اما اصلاحات رضاشاه از بالا پیامدهای ناخواستهای داشت که پسرش را مجبور به اتخاذ سیاستهای کاملاً متفاوت کرد. رضا شاه بذرهایی را که قرار بود رشد کند و شکوفا شود در طبقه اجتماعی جدیدی کاشت، و شخصیت آن طبقه جدید حامل مجموعهای اساسیتر از اصلاحات شد. بنابراین، محمدرضا شاه برنامه دو وجهی زیر را برای مقابله با این تهدید توسعه داده است: (۱) اعضای کلیدی طبقه جدید باید به سیستم تارعنکبوتی سنتی کشیده شوند. و (۲) طبقاتی که الگوهای سنتی را میپذیرند و حمایت میکنند باید تقویت شوند.
نخبگان سیاسی در تلاش برای متقاعد کردن اعضای طبقه روشنفکر بوروکراتیک حرفهای به اتخاذ الگوهای سنتی، مشوقهای متعددی به ویژه از نوع اقتصادی ارائه کردهاند. این مشوقها با پیشنهادات سیاسی گاه به گاه با محوریت حزب ایران نوین و سازمانهای امنیتی مختلف تکمیل شده است. این سیاست در خدمت انشعاب طبقه جدید بوده است، زیرا اعضای خاصی برای بهرهمندی از این امتیازات عجله کردهاند. با این کار، البته آنها با استفاده از و تقویت فرآیندهای قدیمی، پنهان یا آشکار به سیستم پیوستهاند.
با این حال، با تحولات خشونتآمیز اوایل دهه ۱۹۶۰، کاملاً مشخص شد که بخشهای رو به رشد طبقه متوسط حرفهای از پذیرش برنامه شاه امتناع میکنند. بنابراین، تصمیم گرفته شد که طبقاتی که اعضای آن از الگوهای سنتی حمایت میکنند، باید تقویت شوند و با نخبگان سیاسی در تماس نزدیکتر قرار گیرند. اعتقاد بر این بود که طبقه دهقان چنین نیرویی است. از این رو شاه ایران در ژانویه ۱۹۶۳ «انقلاب سفید» خود را آغاز کرد که در مورد آن مینویسد:
دریافتم که ایران به انقلابی عمیق و اساسی نیاز دارد که بتواند در عین حال به همه نابرابریهای اجتماعی و همه عواملی که موجب بیعدالتی، استبداد و استثمار و همه جنبههای ارتجاعیای که مانع پیشرفت شده و جامعه ما را عقب نگه داشته است پایان دهد.
در ۹ ژانویه ۱۹۶۳، شاه اصول یک برنامه اصلاحی شش مادهای را تشریح کرد. در ۲۶ ژانویه این برنامه با رفراندوم تصویب شد و انقلاب سفید پا به عرصه وجود گذاشت. شش نقطه اصلی، که بعداً با شش مورد دیگر تکمیل شد، قلب این برنامه جدید را تشکیل داده است. ۱۲ امتیاز عبارتند از:
(۱) اصلاحات ارضی
(۲) ملی شدن جنگلها و مراتع
(۳) فروش عمومی کارخانههای دولتی برای تأمین مالی اصلاحات ارضی
(۴) تقسیم سود در صنعت
(۵) اصلاح قانون انتخابات به منظور شمول زنان
(۶) سپاه دانش
(۷) سپاه بهداشت
(۸) سپاه ترویج و آبادانی
(۹) محاکم دادگستری روستایی
(۱۰) ملی شدن آبراهها
(۱۱) بازسازی ملی
(۱۲) انقلاب آموزشی و اداری
با افتتاح این برنامه، نخبگان سیاسی ایران به زبانی انقلابی صحبت کردند که بر لزوم تغییر تأکید داشت. شاه نوشت که دوران ایدئولوژیهای سفت و سخت به پایان رسیده است، زیرا «آنها نمیتوانند به نیازهای جامعهای که در وضعیت دائمی انقلاب است پاسخ دهند.». نخست وزیر هویدا اظهار داشت که «ساختار قدیمی باید به طور کامل نابود شود. تنها در این صورت میتوان موفق شد. شما نمیتوانید سیستم جدید را بر اساس تاریخ بسازید. علائم متعددی وجود دارد که نشان میدهد این برنامهها در واقع به جای ریشهکن کردن الگوهای سنتگرایی، آنها را حفظ میکنند».
اداره انقلاب سفید بر اساس مناسبات سنتی قدرت برقرار شده است. برای مثال، برنامه کلی سوادآموزی مستقیماً توسط قدرتمندترین اعضای نخبگان سیاسی، از جمله خواهر شاه و وزیر دربار او هدایت شده است. وزارت آموزش و پرورش همچنین با معاونان مختلفش درگیر برنامههای رقابتی شده است. برنامه اصلاحات ارضی تقریباً به همان شیوه عمل کرده است و وزارتخانههای کشاورزی، کشور و دارایی برای کنترل در یک سطح با هم رقابت میکنند، در حالی که یک اداره اصلاحات ارضی جداگانه توسط شاه در سطح دیگر ایجاد شده است. تصویر پیچیدهتر است. با وجود دیگر مبادی قدرت از جمله بانکهای کشاورزی و اعتباری، سازمانهای تعاونی، بوروکراسی استان و ژاندارمری، همه در رقابتی درهم تنیده با یکدیگر تعامل داشتهاند. رویداد مهمی که برنامه اصلاحات ارضی را به اعماق سیستم تارعنکبوتی اداری تحمیل کرد، در مارس ۱۹۶۳، زمانی رخ داد که حسن ارسنجانی که به زبانی انقلابی صحبت میکرد و برنامههای انقلابی را دنبال میکرد، از سمت وزیر کشاورزی استعفا داد و یک ژنرال نظامی که راهنمای ایدهآل برنامه روابط سنتی سازماندهی شده بود، جایگزین او شد.
برنامه اصلاحات محمدرضا شاه به ویژه برای ایجاد و تقویت طبقاتی طراحی شده است که از نظام سنتی حمایت میکنند. بخش عمدهای از برنامه انقلاب سفید مستقیماً دهقانان را هدف قرار میدهد و ماهیت این برنامه اصلاحات ارضی است. تهدید اولیه طبقه متوسط جدید و تحصیلکرده، تلاشی نمادین برای توزیع زمینهای سلطنتی در دهه ۱۹۵۰ ایجاد کرده بود. با این حال، تا سال ۱۹۶۳، تهدید به حدی افزایش یافت که شاه و نخبگان سیاسی به دنبال متحد طبقاتی بودند.
انقلاب سفید در ایران نشاندهنده تلاشی جدید برای ایجاد اصلاحات از بالا است که امید است الگوهای سنتی قدرت حفظ شود. شاه از طریق اصلاحات ارضی، با قطع ارتباط اشراف با روستاها آنها را در شهر متمرکز کرده است. او سپس بر علیه طبقه متوسط حرفهای با دهقانان متحد شد. اولین گام برای تقویت موقعیت پادشاه در سیستم با تضعیف فرصت برای رقبای طبقه بالا طراحی شده است. بخش اعظم زمان و انرژی شاه صرف دفع چالشهای افرادی با نامهای قوام، قشقایی، بختیار و امینی شده است. با این حال، بزرگترین تهدید رو به رشد و سیستمی و نه صرفاً شخصی، توسط طبقه متوسط جدید مطرح میشود. شاهی که نسبت به دهقانان احساس دلواپسی و دلبستگی واقعی دارد، برای حمایت از این طبقه جدید به آنها روی آورده است و با این روحیه است که برنامه اصلاحات ارضی و کل انقلاب سفید اعلام شده است. نمونه آموزنده این سیاست در ۲۴ ژانویه ۱۹۶۳ بود، زمانی که دولت ایران این داستان را منتشر کرد که ۱۵۰۰۰ دهقان برای حمایت از برنامه اصلاحات شاه به سمت تهران راهپیمایی کردند.
برخی اقدامات بسیار واقعی برای تحقق توزیع زمین در سرتاسر روستاهای ایران انجام شده است. اما مشکلات جدی این برنامه را درگیر کرده است و برخی از این مشکلات مستقیماً به مشکل نوسازی مربوط میشود. برای مثال، یکی از تحولات حیاتی مربوط به تردید دهقانان برای روی آوردن به مقامات دولتی علیه مالک قدیمی است. دهقان پس از قرنها حفاظت از مالک زمین در برابر عوامل دولتی، از اعتماد به کسانی که اکنون میگویند برای کمک به او آمدهاند، امتناع میکند. در الگوی سنتی، دهقان متوجه میشد که میتواند از طریق چانهزنی شخصی با مالک زمین ارتباط برقرار کند. اما مأموران نظامی حکومت دائماً به دنبال اطاعت روستاییان بودند. اصلاح زمین، که کارگزار دولتی را به جای مالک زمین جایگزین کرده است، روستاییان را در وضعیت ناراحتکنندهای قرار داده است که نمیدانند در کنار گروه جدید در کجا قرار دارند. با مالک پیر، دهقان همیشه میدانست که چه زمانی میتواند فشار بیاورد و چگونه میتواند آنچه را که نیاز دارد به دست آورد. او در برخورد با مالک زمین و زندگی بر اساس الگوهای سنتی متخصص شده بود.
شاید بزرگترین مشکلی که برنامه اصلاحات ارضی (و همچنین کل انقلاب سفید) با آن مواجه شده کمبود جدی نیروی انسانی فنی، مدیریتی و سازمانی باشد. گروههای بزرگ در طبقه متوسط حرفهای از وقف خود به نفع برنامههایی که نخبگان سیاسی برنامهریزی و حمایت کردهاند، خودداری میکنند. در بسیاری از موارد، مشکل آن نیست که این گروهها از کار کردن سر باز میزنند، بلکه مشکل عدم تعهد آنهاست. تا اواسط سال ۱۹۶۷، ۷۶۰۰ شرکت تعاونی کشاورزی تأسیس شده بود، با این حال تنها ۱۲۰۰ مدیر و دستیار برای هدایت آنها وجود داشت. این مقامات با عجله در دورههای سه و شش ماهه آموزش دیدند. کمبود نیروی انسانی آموزش دیده برای هدایت اصلاحات ارضی چنان شدید شد که پرسنل سپاه ترویج و آبادانی به مقامات اصلاحات ارضی تبدیل شدند.
نخبگان سیاسی تلاشی زودهنگام و آشکار برای جلب وفاداری و تعهد مقامات اصلاحات ارضی انجام دادند. این امر با تشکیل مجلس بیست و یکم در سال ۱۹۶۳ اتفاق افتاد. بلوکی متشکل از ۵۰ نماینده از مقامات دولتی درگیر در برنامه اصلاحات ارضی بودند. بسیاری از آنها فارغالتحصیلان دانشکده کشاورزی کرج بودند و همه با وجود ناشناخته بودن سیاسی برای مجلس انتخاب شدند. اگرچه این سیاست ممکن است افراد معدودی را متقاعد کرده باشد که در اصلاحات ارضی شغلی را دنبال کنند، اما در بسیاری از کسانی که واقعاً مسئول اصلاحات ارضی در سطح استان بودند، نتوانست فداکاری و تعهد ایجاد کند. بین سالهای ۱۹۶۴ و ۱۹۶۸، شبکههای خبری ایران داستانهای متعددی درباره شکستهای حین کار مقامات اصلاحات ارضی منتشر کردند. دهها تن از مقامات در مناطق خمین، کرمان، گیلان، کردستان، تالش، داراب و قم از سمتهای خود برکنار و به سوء رفتار، فساد و بیکفایتی متهم شدند. بیاعتنایی و بیکفایتی در بین پرسنل موجود غالب است. به هر حال، بسیاری از این مشکلات زمانی که برنامه بر طبق الگوهای سنتی در حال سازماندهی شدن بود،، در آن لانه کردند.
در ماده چهاردهم قانون انتخابات مجلس ۱۹۰۷ آمده است که شش قشر در نظارت بر تشریفات انتخاباتی ملی نمایندگی خواهند داشت. اینها روحانیون، اشراف، زمینداران، تاجران، فروشندگان و کشاورزان هستند. غیبت قشر حرفهای-بوروکرات تعجبآور نیست. زیرا در آن زمان چنین قشری وجود نداشت. با افتتاح برنامه شش مادهای اصلاحات در سال ۱۹۶۳، اما اشراف و زمینداران از لیست حذف شدند و کارگران و دهقانان جایگزین آنها شدند. باز هم هیچ اشارهای به قشر متوسط حرفهای-بوروکرات نشد. این حذف نشانگر موضع نخبگان در قبال روشنفکران بود و نشاندهنده جهتی بود که انقلاب سفید در پیش خواهد گرفت. به طور کلی، اعضای طبقه متوسط جدید معتقدند که در برنامه اصلاحات به طور عمدی دور زده شدهاند. آنها به لیست اصلاحات اشاره و استدلال میکنند که منافع آنها صرفاً به عنوان یک ایده جایگزین در نظر گرفته شده است.
سیاستهای اصلاحی شاه باعث رشد اقتصادی و توسعه صنعتی فوقالعاده شده است. برنامههای پنج ساله مختلف و پروژههای توسعه منطقهای به عنوان شاخصهای تلاش و دستاورد درگیر هستند. ایران در حال حاضر سالانه حدود یک میلیارد دلار درآمد نفتی دریافت میکند و گامهای مهمی در ساخت یک صنعت عظیم پتروشیمی برداشته است. رشد اقتصادی و صنعتی هرگز به این اندازه چشمگیر نبوده است. این پیشرفت باعث کاهش چالش طبقه جدید شده است. زیرا اعضای آن از چنین روندهایی سود اقتصادی زیادی میبرند. نخبگان سیاسی به وضوح این را تشخیص میدهند و از توسعه اقتصادی به عنوان ابزاری برای جلب مشارکت طبقه متوسط حرفهای استفاده میکنند.
اگرچه انقلاب سفید اصلاحات سیاسی مانند ایجاد احزاب سیاسی مؤثر و تشویق مشارکت تودهای را نادیده گرفته است، اما روند قابل مشاهده در ترکیب نخبگان سیاسی را به شدت تسریع کرده است. در حالی که تقریباً ۵۰ درصد از نمایندگان ۲۰ مجلس اول (۱۹۶۳-۱۹۰۶) مالک زمین بودند، این رقم در مجلس بیست و یکم و بیست و دوم به کمتر از ۲۵ درصد کاهش یافت. در مجلس بیست و یکم (۱۹۶۷-۱۹۶۳) حضور مالکان زمین به پایینترین حد خود از سال ۱۹۰۹ کاهش یافت. کابینه و سایر مناصب بوروکراسی بالا نیز نشاندهنده گرایش عمومی به حضور قشر جوان، تحصیلکردهتر و برآمده از طبقه متوسط است. تفاوت بین محمود جم و اسدالله علم آشکارا کمتر از تفاوت بین دومی و امیرعباس هویدا است. شاه ایران از زمان شروع انقلاب سفید به طور عمدی و گزینشی اعضای روشنفکران را برکشیده است. او با این کار تلاش کرده تا ظرفیت جذب نظام سیاسی را افزایش دهد.
با این وجود، تعداد زیادی از روشنفکران همچنان برنامه اصلاحات را اقدامی علیه خود میدانند. آنها برنامههای عمده اندکی را که به نفع خود طراحی شدهاند، میبینند و استدلال میکنند که با این وجود، سیاستمداران خواستار مشارکت و فداکاری طبقه متوسط تحصیلکرده هستند. امتیازات اقتصادی و سیاسی پراکنده به عنوان رشوه موقت برای جلب حمایت آنها از برنامه تلقی میشود. محافل معینی از علمای ایران کل این برنامه را رشوه دادن به روشنفکران توصیف میکنند. این متخصصان استدلال میکنند که سیاستهای برکشیدن اشخاص نه تنها شکنندهترین ظرفیت جذب حداقلی را فراهم میکند، بلکه بیشتر بر اساس وفاداری و ارتباطات شخصی است تا مبتنی بر مهارت و موفقیت حرفهای. انقلاب سفید عموماً به عنوان تلاشی برای برگرداندن دهقانان علیه طبقه متوسط حرفهای و در درازمدت برای حفظ نظام سنتی تلقی میشود.
نخبگان سیاسی با درخواست تعهد طبقه متوسط حرفهای-بوروکرات به انقلاب سفید، در واقع تضاد درون طبقاتی را که طبقه جدید را عیان میسازد، تشدید کردهاند. روشنفکران همانطور که وضعیت ناهماهنگی را در سطح طبقاتی ایجاد کردهاند، در داخل خود نیز شکاف دارند. مبارزه درون طبقاتی حول محور کسانی است که میخواهند الگوهای سنتی را تغییر دهند و کسانی که میخواهند آنها را حفظ کنند. نخبگان سیاسی با آغاز انقلاب سفید، مقاومت آن دسته از روشنفکران را که به حفظ نظام متمایل هستند، تشدید کردهاند. اول، زبان انقلابی و نیاز اجتماعی به اصلاحات ارضی، برخی از اعضای طبقه متوسط را به این تصمیم سوق داده است که سیستم کنونی باید حمایت شود. دوم، نیاز نخبگان سیاسی به مشارکت حرفهای به نوبه خود باعث شده است تا آنها تلاش خود را برای متقاعد کردن اعضای طبقه روشنفکر به همکاری مضاعف کنند. بنابراین، به عنوان مثال، انگیزههای اقتصادی بیشتر و جذابتر شدهاند.
نخبگان سیاسی ایران چالش شدیدی را برای نظام سنتی در هر دو سطح درون طبقاتی و بین طبقاتی تشخیص دادهاند. این چالش، که خود را در قالب تقسیمبندی شدید در هر دو سطح توضیح میدهد، با تلاشی برای ارائه راهحل درون طبقاتی و بین طبقاتی مورد توجه قرار میگیرد. روابط قدیمی با اهدای جوایز به کسانی که با طبقه جدید همکاری میکنند، تقویت میشود. در سطح بین طبقاتی، تلاشی هماهنگ برای ایجاد اتحاد با طبقهای صورت میگیرد که عموماً از سیستم سنتی پشتیبانی میکند. چنین تلاشهایی همگی در برنامه انقلاب سفید با هم پیوند خوردهاند.
با این حال، این انقلاب سفید پیامدهای گسترده و البته ناخواستهای را به همراه دارد. بسیاری از این موارد قبلاً ظاهر شدهاند، در حالی که برخی دیگر احتمالات مهمی هستند که نیاز به تحلیل انتقادی دارند. با شروع واقعی بسیاری از برنامههای اصلاحی، نخبگان سیاسی ایران مسیری را طی کردند که امکان هیچ عقبنشینیای از آن وجود نداشت. تبلیغات روزانه اصلاحات صورت گرفته است و رادیو ایران به طور مستمر مزایایی را که قرار بود نصیب جمعیت دهقان شود، منتشر کرده است. مالکان زمین به شدت مورد انتقاد و سرزنش قرار میگرفتند و بدیها و رنجهای گذشته حسابرسی میشد. این کمپین به طور فزایندهای دهقان را نسبت به امکاناتی که در اختیار دارد آگاه کرده است و او از طریق اصلاحات ارضی و سوادآموزی انتظار زندگی جدیدی را دارد. یکی از آخرین کارهایی که ارسنجانی وزیر کشاورزی قبل از کنارهگیری از سمت خود انجام داد، فراخوانی کنگره ملی دهقانان در تهران در دی ماه ۱۳۴۲ بود. در این جلسه بر حقوق و موقعیت جدید دهقانان تأکید شد و نحوه سازماندهی به آنها نشان داده شد. برنامه اصلاحات روستایی از زمان آغاز آن به طور پیوسته در حال افزایش است و کنترل و هدایت آن بسیار دشوار شده است. برای مثال، شکافهای پیشبینینشدهای در درون طبقه دهقان رخ داد، زیرا برخی از دهقانان از این تغییرات سود بردند و برخی دیگر از تغییرات متضرر شدند. مدیریت اصلاحات ضعیف و ناکافی بوده است و فقدان مدیران، کشاورزان، مهندسان کشاورزی و مدیران باعث شده تا برنامه از کنترل خارج شود. شبکه تعاونی حیاتی عمدتاً روی کاغذ وجود داشته است و سرپرستان و مدیران تعاونی بسیار کم و بیش از حد بیتجربه بودهاند. تا سال ۱۹۶۸، شاه و نخبگان سیاسی به طور جدی به فکر برچیدن کل سیستم تعاونی و ایجاد سیستم مزارع جمعی بودند.
در این میان، روستاییان خواستههای خود را افزایش دادهاند و انتظارات جدیدی را بیان میکنند. برنامه سوادآموزی باعث شده است که افراد تازه باسواد خواستار آموزش رسمی بیشتر و حق حضور در مدارس متوسطه و حرفهای شوند. حضور پراکنده اما سراسری سپاه بهداشت، بسیاری از روستاییان را وادار کرده است که از پزشکان، کلینیکها و بیمارستانها درخواستهای جدیدی داشته باشند. بنابراین، نه تنها بسیاری از برنامهها شروع به چرخش غیرقابل پیشبینی کردهاند، بلکه همان افرادی که قصد داشتند از اصلاحات سود ببرند نیز شروع به طرح مطالبات فزایندهای میکنند. در چنین شرایطی، نخبگان سیاسی ایران به نیروی انسانی ماهر برای هدایت و کنترل نیروهای آزاد شده نیاز دارند. این چیزی است که تنها به دست یک روشنفکر حرفهای-بوروکرات اهل مشارکت و متعهد ارائه میشود.
با این حال، روشنفکران متعهد نیستند. زیرا بسیاری از اعضای آن از کمک به حفظ روابطی که علیه آنها کار میکند خودداری میکنند. انقلاب سفید، که خود بر اساس الگوهای سنتی سازماندهی و عمل میکند، یادآور تداوم گذشته در سراسر جامعه است. بسیاری از اعضای قشر جدید به وضوح برای پیوستن به چنین برنامهای مردد هستند. شاید مهمترین ویژگی انقلاب سفید این باشد که در تلاش برای اصلاح از طریق الگوهای سنتی شخصیگرایی و تنش فراگیر است. فقدان نهادها و فرآیندهای منطقی منجر به ناامنی و ناکارآمدیای میشود که در حال حاضر در بسیاری از مناطق روستایی ایران مشهود است. این امر بسیاری از روستاییان را از خود بیگانه کرده است. گویی به آنها گفته میشود به عنوان قربانیان ماموران دولتی قرار است زندگی جدیدی را در کلبهای آغاز کنند.
اما حتی در جایی که برنامههای اصلاحی با موفقیت روبرو شده است، مشکلات جدیدی ایجاد میشود. به واسطه سوادآموزی و اصلاحات ارضی، فرزندان روستاییان شروع به دستیابی به ابزارهایی کردهاند که آنها را قادر میسازد تا به طور فزاینده در طبقه متوسط نفوذ کنند. یکی از عمیقترین پیامدهای ناخواسته انقلاب سفید، رشد شتابان طبقه متوسط حرفهای-بوروکرات است. با این حال این همان طبقهای است که برای کنترل و هدایت برنامه اصلاحات انفجاری مورد نیاز است. بنابراین، معضلی که تصمیمگیرندگان ایرانی با آن روبرو هستند، در همان برنامه اصلاحاتی است که آنها به طور چشمگیری برای تقویت الگوهای سنتی انتخاب کردند. نخست، برای اجرا و کنترل اصلاحات، نخبگان به مشارکت و تعهد همان طبقهای که آنها را تهدید میکند، نیاز دارند. دوم، بسیاری از دهقانانی که از اصلاحات سود میبرند، به طبقه متوسط حرفهای-بوروکرات در حال گسترش میروند و در اینجا به سطح جدیدی از انتقاد و تقاضا خواهند پیوست. اینکه آیا این طبقه جدید روابط جدیدی ایجاد خواهد کرد یا نسخه خود را از شبکه سنتی خواهد ساخت، باید منتظر مانده و دید.
برای آینده سیاست ایران ممکن است مهمترین پیامد ناخواسته سیاست اصلاحی با تلاش ویژهای ایجاد شود که اکنون برای جذب طبقه جدید در سیستم قدیم انجام میشود. تأثیر شکافهایی که این امر در طبقه متوسط حرفهای-بوروکرات ایجاد کرده است، احتمالاً مدتها پس از به قدرت رسیدن این طبقه احساس میشود. این امر به وضوح مبارزهای را که اعضای خاصی از طبقه جدید باید انجام دهند تا سیستمی را بسازند که قادر به مقابله با چالش مستمر دگرگونی اجتماعی باشد، پیچیده خواهد کرد.
[1] . Bill, James A. (1970). Modernization and Reform From Above: The Case of Iran. The Journal of Politics, Vol. 32, No. 1, pp.: 19-40.