آلمانی های امروز در باره هیتلر چگونه می اندیشند؟ آیا آلمانی ها براستی نژاد پرستند؟ چه شماری از آلمانی ها هنوز تمایلات فاشیستی دارند؟ آیا ممکن است جهان روزی شاهد برآمدن هیتلری دیگر یا جریانی فاشیستی در سیاست یا جامعه آلمان باشد؟
دوستان فراوانی که در آلمان زندگی نکرده اند و گاه حتی برخی از کسانی که این کشور و مردمش را از نزدیک دیده اند با کنجکاوی همواره چنین پرسش هایی از ایرانیان مقیم آلمان یا خود آلمانی ها می کنند. پاسخ البته می تواند به سادگی به یک آری یا نه خاتمه یابد. اما متاسفانه استدلال و ارائه ادله در دفاع از آن پاسخ کوتاه چندان آسان نیست.
نخست اینکه بسیاری مفاهیم از جمله مفهوم خارجی هراسی، ملی گرایی، رفتارها یا گرایش های فاشیستی و نژاد گرایانه نسبی هستند. از دید یک امریکایی یا کانادایی که در جامعه ای چند فرهنگی زندگی می کنند و آشکارا سیاست حمایت از حقوق اقلیت های مهاجر در کشورشان جاری و ساری است، شاید ساختار اداری وسیاسی آلمان که بر مبنای کوشش برای همسان سازی مهاجران با فرهنگ آلمانی است، ضد خارجی یا دست کم تبعیض آمیز بنماید. همچنین تعدد قوانین و سختگیری های بوروکراتیک در آلمان برای نمونه اجبار برای ثبت مکان اقامت (anmelden ) یا اعلام تغییر مکانummelden)) ممکن است به بسته بودن جامعه و کنترل شهروندان از سوی دولت تعبیر شود.البته بگذریم که حتی همین نمونه ها نیز مصداق گرایش های فاشیستی به شمار نمی آیند. به هر حال از دید یک آلمانی (و سوگمندانه باید اعتراف کنم در داوری راقم این سطور نیز) باورها و رفتار بسیاری از ما ایرانیان در قبال مهمانان افغانی مان و حتی هموطنان آذری و دیگر اقلیت های قومی یا مذهبی به مراتب نژادپرستانه تر از رفتار آلمانی ها با خارجیان ترک و عرب و ایرانی و افریقایی و افغانی است.
جدای از آنکه بر اساس نخستین ماده قانون اساسی آلمان هرگونه خوارشماری و توهین به افراد بویژه به سبب جنسیت یا نژاد و باورهای مذهبی شان جرم شمرده شده و می تواند مستوجب کیفر باشد، کافی است تا در منازعه و بحث و جدالی، طرف آلمانی از جاده انصاف و مدارا خارج شود و احیاناً فرد خارجی کنایه ای در باب فاشیستی بودن حرکت حریف بر زبان راند؛ در بیشتر موارد فرد آلمانی با شرمساری از موضع خود عقب می نشیند
از سویی دیگر غیر قانونی بودن گرایش های نازیستی در آلمان و حتی قدرتمندتر از آن شرمساری عمیق مردمان این کشور از گذشته ننگین شان، موجب می شود بیشتر کسانی که احتمالاً با نازیسم یا هیتلر همدلی دارند از بیان باورهای خود بویژه نزد خارجی ها ابا ورزند. اعتراف به داشتن باور و علاقه به نازیسم در جامعه آلمان به آن می ماند که در جامعه ای سنتی و مذهبی فردی آشکارا خود را همجنسخواه معرفی کند. این شرمساری از گذشته فاشیستی آلمان تا به آن پایه است که اغلب به سواستفاده خارجیان نیز می انجامد.جدای از آنکه بر اساس نخستین ماده قانون اساسی آلمان هرگونه خوارشماری و توهین به افراد بویژه به سبب جنسیت یا نژاد و باورهای مذهبی شان جرم شمرده شده و می تواند مستوجب کیفر باشد، کافی است تا در منازعه و بحث و جدالی، طرف آلمانی از جاده انصاف و مدارا خارج شود و احیاناً فرد خارجی کنایه ای در باب فاشیستی بودن حرکت حریف بر زبان راند؛ در بیشتر موارد فرد آلمانی با شرمساری از موضع خود عقب می نشیند.در برخی موارد نیز کار شاید به باج خواهی بینجامد.آلمان تا اوایل دهه نود بیش از 120 میلیارد مارک غرامت به بازماندگان یهودیان آسیب دیده در دوره نازی ها پرداخت. این پرداخت ها هنوز نیز بیش و کم به شکل های گوناگون ادامه دارد.همچنین در سمینارها و نشست های سخنرانی که به نحوی ممکن است به انتقاد از سیاست های دولت اسرائیل بینجامد، استادان آلمانی سکوت می گزینند و ترجیح می دهند از یهودیان دگر اندیش دعوت کنند تا انتقادهای شان از زبان ایشان بیان شود و خود از اتهام یهود ستیزی در امان بمانند.فراموش نکنیم که بر اساس قوانین آلمان هر گونه بیان یا حرکتی که به معنای تبلیغ نازیسم یا یهود ستیزی شمرده شود، ممنوع است.بر این اساس چاپ و نشر هر مطلبی که به شکل همدلانه به هیتلر یا نازیسم پرداخته باشد ممکن است با پیگرد قانونی روبرو شود.
از این رو شاید به سبب هراس از به رخ کشیده شدن گذشته شرم آور آلمانی هاست که موجب می شود پلیس و مقامات اداره های مربوط به امور پناهندگا ن و مهاجران نتوانند رفتاری را در پیش بگیرند که مقامات استرالیایی در برابر مهاجران غیر قانونی در کمپ های بدنام استرالیا در پیش گرفته اند. تو گویی با گذر زمان نیز این داغ ننگ التیام نمی یابد و از سوی وارثان قربانیان و ناظران و حتی خود آلمانی ها زنده نگاه داشته می شود تا عبرتی باشد برای آیندگان. چند سال پیش دانشجوی جوانی با رعایت احتیاط در مقاله ای این اقتراح را درانداخت که آیا زمان آن نرسیده است که جامعه امروز آلمان خود را از عذاب وجدانی که نسل گذشته بر دوشش فکنده بود، رها سازد؟ او این پرسش را مطرح ساخت که چرا نسل جدید آلمان که نقشی در جنایات پدران خود نداشته است باید با شرمساری خود تاوان گناه نسل گذشته را بدهد؟ واکنش ها جالب توجه بود.بشتر پاسخ دهندگان آلمانی بر این باور بودند که باید همواره و همواره این لکه ننگ را به جامعه آلمانی یادآور شد تا مبادا هیتلر دیگری در آینده بر سریر قدرت بنشیند.
فرد آلمانی قابل تصرف است و صورت پذیر. این ملت آماده است زیر دست دولت و حکومت به هر شکلی دربیاید. هر چند روزگاری این نگرانی مقرون به صحت بود و گرچه براستی دیر زمانی آن روح ملی معطوف به تفکری اسطوره گرا شمرده می شد، مدافعان این نظریه ها از یاد می برند که روح زمانه (Zeitgeist) در روح ملی دخل و تصرف فراوان می کند.
به سبب این نکته هاست که ابراز نظر درباره شمار افراد همدل با نازیسم در آلمان و نیز میزان گرایش های ضد خارجی یا نژاد گرایانه نمی تواند بی مناقشه باشد و داوری همگانی خارجی ها نیز در این باره یکسان نیست. برخی با تمسک به نظریه های عوامانه کهن الگویی(آرکه تایپی) و بحث روح ملی (Volksgeist) استدلال می کنند که برتری طلبی و قدرت پرستی فاشیستی همچون کهن الگویی در جان و اندیشه اسطوره گرای آلمانی نهفته است و این اسطوره گرایی و کهن الگوها به مانند بستری برای رود ملت آلمان عمل می کند.در مقطعی شاید رود را بتوان موقتاً از بسترش خارج کرد اما دیر یا زود رود به بستر خود باز می گردد.بر این اساس همواره باید نگران بود که بار دیگر آلمانی ها از این سکوت و سربراهی خود بدرآیند و بکوشند جهان را به آتش کشند.موافقان چنین باوری اغلب عنوان می کنند آلمانی ها مردمانی پیچیده اند که هرگز نمی شود اعماق شان را کشف کرد و اینکه هر چه هم که این ملت تن داده به دمکراسی و سربراه بنمایند اما باز چیزی ته اعماق شان هست که با این دمکراسی و صلح طلبی ظاهری شان در تضاد است.ممکن است این گروه شواهدی نیز از جامعه شناسانی نه چندان جدید و نه چندان جدی برای اثبات سخن خویش بیاورند برای نمونه سخن آندره زیگفرید را که می گفت :” آلمانی زندگی دورنی ژرف و جدی دارد، اما این زندگی چنان در اعماق نهفته است که نمی توان آن را آشکار کرد” همو و نیز برخی دیگر بر این باور بودند که گوهره وجودی آلمانی ها (بر خلاف نمونه فرانسوی ها) امری وقوع یافته و کامل شده نیست . روان آلمانی ها همواره در حال “شدن” است، جریانی که شاید هیچ گاه سمت و سوی آن پیش بینی پذیر نباشد.از این رو فرد آلمانی قابل تصرف است و صورت پذیر. این ملت آماده است زیر دست دولت و حکومت به هر شکلی دربیاید. هر چند روزگاری این نگرانی مقرون به صحت بود و گرچه براستی دیر زمانی آن روح ملی معطوف به تفکری اسطوره گرا شمرده می شد، مدافعان این نظریه ها از یاد می برند که روح زمانه (Zeitgeist) در روح ملی دخل و تصرف فراوان می کند.
به جز نظریه برخی چپ گرایان جزمی که فاشیسم را برآیند جامعه لیبرالی می شمردند، به هر کدام از تئوری های متنوع درباب ریشه فاشیسم که باور داشته باشیم ( افراط گرایی نیروهای راست، شورش زیان دیدگان، شورش تفکر سنتی علیه مدرنیسم، پیوند چپ و راست افراطی،و…..)، ناچاریم اذعان داریم که با دگرگونی اوضاع و شرایط، زمینه های ظهور مجدد نازیسم نیز دیگر منتفی شده است.
همچنین باید به یاد داشته باشیم برخی ریشه های نظری نازیسم یا نژادپرستی( اندیشه های استوارت چمبرلین، جیووانی جنتیله، ژرژ سورل، کنت دو گوبینو، ویلفردو دو پارتو، کنت گائنانو موسکا،کروپاتکین، ژوزف دو مستر و بسیاری دیگر) الزاماً برآمده از فرهنگ آلمانی نبوده است؛ اما این حقیقتی است که کشور آلمان در برهه خاصی زمینی مستعد برای برآمدن و رشد فاشیسم توتالیتری بوده است. به مانند تعدد نظریه ها درباره علل وقوع فاشیسم، دلایل حدوث آن در کشور آلمان نیز متعدد است. هر چند آلمان پیش از بروز نازیسم به سرعت در حال مدرن شدن بود، نباید فراموش کرد که این توسعه به مراتب کمتر در حوزه سیاست رخ داده بود.آلمان صرف نظر از دوره کوتاه و پر آشوب جمهوری وایمار تجربه دمکراسی نداشت. سیستم پارلمانی در آلمان همواره ضعیف و اغلب نمایشی بوده است. وحدت سیاسی دیر هنگام ایالت های آلمان و دیرپایی فئودالیسم در این کشور، ویرانی های ناشی از جنگ های دراز مدت کاتولیک ها با پروتستان ها که شدیدتر از هر جای دیگری در اروپا، در آلمان رخ داده بود و بسیاری عوامل دیگر سبب شده بود ساختار سیاسی این کشور به استبداد میل کند و در عرصه اندیشه و فرهنگ محافظه کار و سنتی باقی بماند. به این ترتیب، آمیزه پیچیده نظامی گری صنعتی پروس ( در شمال شرقی آلمان) با رمانتسیسم روستایی و خام باواریایی و شوابی ( در جنوب آلمان) یاری رساند تا فاشیسم آلمانی سر برآورد که از لحاظ ابزاری مدرن اما در حوزه فکری بربرانه و واپسگرا بود. به عبارتی شاید بتوان فاشیسم را حاصل توسعه نامتوازن (مدرن شدن ابزاری و واپس گرایی در اندیشه و فرهنگ و سیاست) دانست.
فردیناند تونیس جامعه شناس برجسته آلمانی میان اجتماع و جامعه تفکیک قائل بود.به گمان او اجتماع (Gemeinschaft) بر اساس نظام خویشاوندی و روابط صمیمی و غیر رسمی شکل می گیرد و رفته رفته به سوی جامعه (Geselschaft) پیش می رود که در آن روابط رسمی و عموماً بر اساس نظام سودمندی حاکم است. بر این اساس شاید بتوان ادعا کرد یکی از دلایل شکل گیری فاشیسم در آلمان ضعیف بودن جامعه مدنی و رواج نوعی اجتماع گرایی در آن بوده است.
همچنین جای شگفت ندارد که هیتلر تاب تحمل شهری چند فرهنگی و به نسبت زمان خود مدرنی چون وین را نداشت و به هنگام مهاجرت به آلمان نیز نه به برلین بلکه به مونیخ و باواریا می کوچد که فضایی محافظه کارانه با فرهنگ سنتی داشت و همان جا هم به او اقبال نشان می دهند. تصادفی نیست که نازیسم و به طور کلی فاشیسم هوادار فرهنگ و ارزش های روستایی است زیرا فاشیسم در این محیط های سنتی بیشتر رشد کرد.از همین رو نیز فاشیسم در کشورهایی چون اسپانیا و ایتالیا و آلمان که روستاها و فرهنگ روستایی در آنها قوی تر بودند پیروز شد نه در کشورهایی مانند فرانسه و انگلستان که کلان شهرهایی چون پاریس و لندن داشتند. بی سبب نیست که فاشیسم به شهرهای بزرگ به چشم سدوم و عموره می نگرد زیرا شهر بزرگ خواه ناخواه به مدرنیسم گرایش دارد و کنترل آن نیز برای دیکتاتوری تمامت خواه دشوارتر است.با این تفاصیل شایان تامل است که سنت شهر نشینی در آلمان به نسبت بسیاری کشورهای دیگر کم پیشینه و ضعیف بوده است.شهر برلین بزرگ ترین و مهم ترین شهر آلمان فقط پانصد سال عمر دارد و از آن گذشته تنها از اواسط سده هجده به این سو اهمیت و بزرگی یافته است.حتی امروزه نیز با وجود رشد و توسعه شتابناک آلمان، برلین بیش از سه و نیم میلیون نفر جمعیت ندارد( در آلمان فقط سه شهر بیش از یک میلیون جمعیت دارد).فردیناند تونیس جامعه شناس برجسته آلمانی میان اجتماع و جامعه تفکیک قائل بود.به گمان او اجتماع (Gemeinschaft) بر اساس نظام خویشاوندی و روابط صمیمی و غیر رسمی شکل می گیرد و رفته رفته به سوی جامعه (Geselschaft) پیش می رود که در آن روابط رسمی و عموماً بر اساس نظام سودمندی حاکم است. بر این اساس شاید بتوان ادعا کرد یکی از دلایل شکل گیری فاشیسم در آلمان ضعیف بودن جامعه مدنی و رواج نوعی اجتماع گرایی در آن بوده است. هر چند اجتماع گرایی جذابیت های خود را دارد، فردیت و حقوق فردی در آن همواره در خطر قرار دارد.و باز به دلیل نهادینه شدن فزون تر فردگرایی در فرهنگ انگلیسی و فرانسوی به نسبت آلمان اوایل سده بیست، این دو فرهنگ اروپایی توانستند از خطر بیماری فاشیسم برهند.
با توجه به همه آنچه گفته آمد و از آنجا که اصولاً بیشتر ویژگی های محتوایی نازیسم و فاشیسم ریشه در اندیشه ماقبل مدرن و ضد مدرنیسم دارند ( برداشت های ارگانیستی و ضد فرد گرایانه از اجتماع، ایده آلیسم فلسفی، آرمانی کردن فضائل مردانه و پدر سالارانه، ستایش ارزش های جامعه روستایی، دشمنی با سرمایه داری پیشرفته، بیزاری از دمکراسی، تقدس بخشی به رهبری، نژاد پرستی، یهودی ستیزی، نظامی گری، گرایش های امپریالیستی و …..) اکنون با دگرگونی شرایط و تضعیف گرایش های ماقبل مدرن از یک سو و قدرت گیری مدرنیسم از سوی دیگر، خطر توفیق دوباره نازیسم در آلمان بعید می نماید.
اگر بپذیریم که فاشیسم شورش اندیشه سنتی در جامعه ای در حال تصرف مدرنیسم است، امکان رخداد چنین پدیده ای در جامعه فعلی آلمان که دیگر این گذر را پشت سر نهاده و گرایش های سنتی به سود مدرنیسم بسیار نزار و نحیف شده است، محلی از اعراب نخواهد داشت.امروزه چندان مناقشه ای در باب این نکته نیست که فاشیسم در جوامعی ظهور کرد که به رغم وقوع مدرنیزاسیون، سنت های پیشا صنعتی نیز در آنها نیرومند بود. و آنگاه که مدرنیسم پا به حیطه کشاورزی و ارزش های روستایی نهاد با مقاومت طبقه سنت گرا در برابر مدرن سازی فرهنگی روبرو شد، ولو اینکه این طبقه از لحاظ صنعتی ابزار مدرن را پذیرفته بود.به این ترتیب فاشیسم و نسخه های همانند آن اگر نیز امکان ظهور و بروز مجدد داشته باشد( که البته با توجه به ممکن نبودن انحصار و کنترل رسانه ها و جریان خبر رسانی در جهان امروز، موفقیت هر گونه توتالیتاریسمی با تردید جدی روبروست) این ظهور و بروز نه در جوامعی مانند آلمان و انگلستان و امریکا که دوره گذر را سپری کرده اند رخ می دهد و نه حتی در جوامع در حال توسعه ای مانند برخی کشورهای جنوب شرقی آسیا که پیشینه فرهنگ سنتی قوی و قدیمی ندارند.این خطر بیشتر برای کشورهایی می تواند موضوعیت داشته باشد که با پیشینه قوی سنتی در حال تجربه مدرنیزاسیون هستند. با این حال همان گونه که ذکر شد به نظر می رسد با توجه به فرایند جهانی شدن و جریان آزاد اطلاعات در نهایت آنچه رخ دهد گونه ای دیکتاتوری مدرن با گرایش های توتالیتری باشد و نه تکرار تجربه ای مانند توتالیتاریسم نازیستی.
نگرانی مسئولان آلمانی از رشد منفی جمعیت صرفآ دلایل ناسیونالیستی ندارد.کارشناسان می گویند اگر آلمان بخواهد در رقابت های اقتصادی جهان از قافله رشد و توسعه عقب نماند ناچار به جذب سالانه پنجاه هزار نیروی کار خارجی است. ظاهراً براساس برآوردي كه خود آلماني ها انجام داده اند،اگر اوضاع به همین شکل پیش برود، سی سال بعد نزدیک به نیمی از جمعیت آلمان مهاجر یا دو رگه و با اصلیت غیر آلمانی خواهند بود و سر آخر پنجاه نسل بعد نژادي به نام نژاد آلماني وجود نخواهد داشت.
نطفه های فاشیسم البته در جامعه آلمان و اصولاً بسیاری جوامع دیگر ولو دمکراتیک وجود دارد اما به بار نشستن این بذر با توجه به دگرگونی های رخ داده چندان محتمل نمی نماید. امروزه در آلمان فردیت و حقوق فردی بسیار بیش از گذشته نهادینه شده است و همچنین این کشور اکنون نزدیک به هفتاد سال تجربه حکومتی دمکراتیک دارد که در سراسر تاریخ آلمان بی سابقه است. تجربه تلخ وقوع نازیسم موجب شد بنیان گذران جمهوری فدرال آلمان تمهیدات فراوانی را در سیستم حکومتی جدید در نظر گیرند تا از بروز یا رشد دوباره هر گونه گرایش های نژاد گرایانه و دیکتاتوری پیشگیری کنند. بخشیدن اختیارات و حق و حقوق فراوان به ایالت های گوناگون آلمان، ایجاد سیستم واقعی پارلمانی و قدرت بخشیدن به نقش پارلمان در سیاست کشور، تقویت احزاب گوناگون و مشارکت دادن احزاب در قدرت، محدود ساختن قدرت رئیس جمهور و کنترل صدراعظم از سوی پارلمان و احزاب، استقلال واقعی قوه قضاییه و بخشیدن قدرت نظارت بر قوه مجریه به آن، تصریح آزادی های فردی و حقوق اقلیت ها در قانون اساسی و گنجاندن قوانینی علیه هر گونه نژادگرایی و گرایش های فاشیستی تنها بخشی از این تمهیدات به شمار می روند. دستیابی به رفاه نسبی و سیاست های حمایتی سازمان تامین اجتماعی آلمان در قبال افراد کم درآمد، گسترش شهر نشینی و ارزش های زندگی مدرن، و بسیاری موارد دیگر قدرت گیری نازیسم را ناشدنی ساخته است. به رغم آنکه میزان مهاجران به آلمان قابل مقایسه با کشوری مانند ایالات متحده یا کانادا و حتی انگلستان نیست، آمار نشان از روند رو به رشد مهاجرت به این کشور دارد.اکنون ده درصد از جمعیت آلمان (نزدیک به هشت میلیون نفر ) را خارجیان تشکیل می دهند. آخرین آمار نشان می دهد به رغم سیاست های تشویقی دولت برای بچه دار شدن خانواده های آلمانی،آمار مرگ ومیر در این کشور سی درصد بیش از آمار زاد و ولدهاست و این یعنی رشد منفی جمعیت در این کشور.اما نگرانی مسئولان آلمانی از رشد منفی جمعیت صرفآ دلایل ناسیونالیستی ندارد.کارشناسان می گویند اگر آلمان بخواهد در رقابت های اقتصادی جهان از قافله رشد و توسعه عقب نماند ناچار به جذب سالانه پنجاه هزار نیروی کار خارجی است. ظاهراً براساس برآوردي كه خود آلماني ها انجام داده اند،اگر اوضاع به همین شکل پیش برود، سی سال بعد نزدیک به نیمی از جمعیت آلمان مهاجر یا دو رگه و با اصلیت غیر آلمانی خواهند بود و سر آخر پنجاه نسل بعد نژادي به نام نژاد آلماني وجود نخواهد داشت.
از این نیز گذشته امروزه جامعه آلمان با داشتن نهادهای غیر دولتی و واسطه ای مستقل و قدرتمند مانند اصناف، باشگاه ها، کلیسا ها، انجمن ها و …..(تا جایی که شمار این انجمن ها و اصناف در جهان کم نظیر است) و به یک کلام تقویت جامعه مدنی، فاصله چشم گیری از جامعه توده وار(Mass society) دوره هیتلر گرفته است.افزون بر آن روند جهانی شدن و حتی امریکا گرایی چنان جا پای خود را در فرهنگ آلمان باز کرده است که آن گرایش به “خالص ماندن” و “اصالت” ناسیونالیستی که نازیسم به شکل تبلیغی از آن سود می برد، کم رنگ شده است. تاریخ مصرف اندیشه ها و شعارهای رمانتیک هایی مانند هردر و فیشته در باب لزوم حفظ اصالت آلمانی دیگر به سر آمده است.آلمانی ها امروز با اشتیاق تمام کباب ترکی می خورند ، به تماشای سینمای هالیوود می روند و موسیقی امریکایی گوش می دهند. افزون بر شصت در صد مردم آلمان و کمابیش تمامی نسل جوان آلمان به زبان انگلیسی تسلط قابل قبولی دارند، زبانی که در دوره هیتلر یاد گیری آن گونه ای تابو شمرده می شد.به یک کلام آلمان امروز هیچ شباهتی به آلمان دوره هیتلر ندارد.
البته برای تاکید بر نسبی بودن داوری مان یادآور می شوم که پدیده ای به نام نونازیسم در آلمان وجود دارد اما این پدیده چندان شانس و اقبالی برای تاثیر گذاری جدی در جامعه آلمان ندارد و امری حاشیه ای شمرده می شود. بر اساس گزارش وزارت کشور آلمان در دهه نود، سازمان های راست افراطی در این کشور سر جمع حدود 42 هزار نفر عضو داشته اند. این شمار بیش از شمار اعضای جامعه یهود در آلمان نیست. از آن گذشته بیشتر نو نازی های آلمان میان 18 تا 25 ساله هستند یعنی دوره سنی که در آن خامی و ناپختگی فکری رایج تر است و چه بسا در آینده افراد باور و گرایش های خود را دگرگون سازند. بیشتر نو نازی ها جزو وازده های جامعه اند که ظاهر و پوششی غیر عادی دارند و اغلب معتاد به الکل و مواد مخدر هستند. چنین جمعیتی با این ویژگی ها تاثیر چندانی بر کلیت جامعه نمی تواند بگذارد.و نکته واپسین و البته قابل تامل اینکه نژاد پرستی و نو نازیسم بیشتر در شهرهای کوچک بخش شرق آلمان دیده شده ، بخشی که به دلیل تعلق اش به پشت پرده آهنین در گذشته، کمتر توسعه یافته است.چنین می نماید که تنها کسانی قادر به خوارشماری دیگرا هستند که خود روزگاری خوار شمرده باشند. به عبارتی گمان می رود با توسعه یافتن این بخش در آینده از شمار خارجی ستیزان و نو نازی ها نیز کاسته شود.در صدر همه آنچه ذکر شد مهم ترین بازدارنده ظهور نازیسم در آلمان همان تجربه تلخ این کشور از سراب هیتلر و واقعیت ویرانی هایی است که نازیسم بر سر این کشور آوار کرد. شرمساری از گذشته پر ادبار و هزینه های گزافی که این ملت پرداخته و همچنان می پردازد، مانع بزرگی است تا عوام گرایانی چون هیتلر بتوانند به این آسانی اذهان آلمانی را بفریبند. با این تفاصیل می توان امیدوار بود که کابوس فاشیسم دست کم در آلمان به گذشته ها پیوسته باشد.