فلسفه رمان میلان کوندرا

فلسفه رمان میلان کوندرا

نویسنده: مایک ساتن

مجله فلسفه نو، شماره 161، سال 2024

 

میلان کوندرا – نویسنده نامدار چک-فرانسوی (1929-2023) – علاوه بر خلق چندین رمان برجسته، از جمله «بار هستی» (سبکی غیرقابل تحمل هستی)، درباره نقش ادبیات در فلسفه نیز بسیار نوشته است. او ادبیات داستانی را ابرازی برای فهم و تشریح مفاهیم و مکاتب فلسفی، به ویژه پست مدرنیسم و ​​اگزیستانسیالیسم می‌دانست. کوندرا در جایی گفته بود: «از نظر من، بنیانگذار عصر مدرن فقط دکارت نیست، بلکه سروانتس هم هست».

کوندرا در چکسلواکی به دنیا آمد و ژوئیه گذشته در سن 94 سالگی در پاریس چشم از جهان فرو بست. او به شدت تحت تأثیر پیشینه سیاسی خود و به ویژه تحت تأثیر بهار پراگ در سال 1968 بود. زمانی که چک علیه حکومت شوروی شورید. شوروی تانک‌ها را برای سرکوب به خیابان‌ها فرستاد. در آن سال کتاب‌های کوندرا در کشور خودش ممنوع و از کتابخانه‌های عمومی هم جمع‌آوری شد. کوندار تا سال 1975 در چکسلواکی ماند. سرانجام به توصیه ناشر فرانسوی آثارش – کلود گالیمار – به پاریس مهاجرت کرد. در آن زمان او همچنین از سمت تدریس در چک اخراج شده بود و از کار منع شده بود.

کوندرا در یکی از آثار ماندگارش درباره هنر رمان (1986) می‌گوید: «رمان قبل از فروید به مفهوم ناخودآگاه و قبل از مارکس به مفهوم مبارزه طبقاتی پرداخته است. همان طور که قبل از آن که پدیدارشناسان به پدیدارشناسی (بررسی جوهر موقعیت‌های انسانی) بپردازند، رمان در کار پدیدارشناسی بوده است». او از هرمان بروخ، رمان‌نویس اتریشی نقل قول می‌کند که می‌گوید: «تنها دلیل وجودی یک رمان، کشف چیزی است که فقط رمان می‌تواند کشف کند». کوندرا در ادامه ادعا می‌کند: «تمام مضامین بزرگ وجودی که هایدگر در «هستی و زمان» تحلیل کرده – با در نظر گرفتن آن‌ها که توسط تمام فلسفه‌های اروپایی پیشین نادیده گرفته شده – توسط چهار قرن رمان اروپایی آشکارا نمایش داده شده و روشن شده‌اند. به راستی کوندرا چگونه چنین ادعاهایی می‌کند؟ اجازه دهید دیدگاه او را برای نقش رمان در فلسفه بررسی کنیم.

 

کوندرا در یکی از آثار ماندگارش درباره هنر رمان (1986) می‌گوید: «رمان قبل از فروید به مفهوم ناخودآگاه و قبل از مارکس به مفهوم مبارزه طبقاتی پرداخته است. همان طور که قبل از آن که پدیدارشناسان به پدیدارشناسی (بررسی جوهر موقعیت‌های انسانی) بپردازند، رمان در کار پدیدارشناسی بوده است»

ذات گرایی (اصالت جوهر )، اگزیستانسیالیسم و ​​رمان

بسیاری از مکاتب فلسفی ذات‌گرا هستند. به این معنا که هر کس و هر چیزی مجموعه‌ای قابل تعریف از ویژگی‌های عینی ضروری برای هویتش در نظر گرفته می‌شود. در شکل مدرن خود، ذات گرایی، به طور کلی، علمی و به دنبال شواهد تجربی است، در حالی که دائماً از عقل برای زیر سؤال بردن حتی ماهیت تجربه گرایی استفاده می‌کند. ریچارد رورتی، پراگماتیست و پست مدرنیست آمریکایی، در مقالاتی درباره هایدگر و دیگران (1991) به مزایای ذات گرایی در فلسفه اشاره می کند. اما او ادعا می‌کند که ذات‌گرایان عمدتاً به نفع علم و مهندسی هستند، نه در توصیف زندگی عاطفی ما. او از کوندرا حمایت می‌کند، کسی که تلاش می‌کند نشان دهد جایی که روایت، شانس و روابط ما با موجودات دیگر غالب می‌شوند، استدلال ذات‌گرا به پایان می‌رسد. به این ترتیب، در رمان‌ها و در امور انسانی، هیچ کس به حقیقت دسترسی ندارد. رورتی ادامه می‌دهد: «دقیقاً با از دست دادن یقین به حقیقت و توافق متفق القول دیگران است که انسان به یک فرد تبدیل می شود. رمان بهشت ​​خیالی افراد است. این همان سرزمینی است که در آن هیچ‌کس حقیقت را در اختیار ندارد.»

فیلسوفان ذات‌گرا که از سنت غربی پیروی می‌کنند، این وضعیت را به‌عنوان رد صلاحیت رمان به‌ عنوان وسیله‌ای برای فلسفه‌ورزی می‌دانند. در بهترین حالت، آنها رمان را راهی برای نشان دادن اصول ذات‌گرایانه می‌دانستند که قبلاً از طریق فلسفه ایجاد شده بود. اما کوندرا اصرار می‌ورزد و می‌گوید: «ظهور علوم منجر به چیزی شده است که هایدگر آن را «فراموشی هستی» می‌نامد … هیچ کس مالک حقیقت نیست و همه حق درک شدن دارند … جهان نسبی و مبهم رمان از مواد کاملاً متفاوتی ساخته شده است.»

حق با کیست؟ در واقع، این دو دیدگاه لزوماً با هم مخالف نیست. مگر اینکه معتقد باشید که فلسفه منحصر به ذات‌گرایی است. اما غالباً آن دسته از فیلسوفانی که چنین باوری دارند معتقدند مردم ماهیت اساسی و تغییرناپذیر ندارند. پس از اگزیستانسیالیست‌ها، پست مدرنیست‌ها و پساساختارگرایان آمدند. نویسندگان آنها، مانند لیوتار، فوکو، و دریدا استدلال کردند که در رویکرد ذات‌گرایانه مشکلاتی وجود دارد. در واقع می‌توان از منظر اگزیستانسیالیسم و ​​پست مدرنیسم و بر اساس آنچه واقعاً در زندگی اتفاق می‌افتد، و نقشی که مفهوم عقل بازی می‌کند، به چنین موضوعی پرداخت. به باور آنان، کوندرا یک پست مدرنیست بی‌پروا است و از رمان استفاده می‌کند تا نشان دهد که عقل کجا شکست می‌خورد یا ناکافی است.

 

کوندرا اصرار می‌ورزد و می‌گوید: «ظهور علوم منجر به چیزی شده است که هایدگر آن را «فراموشی هستی» می‌نامد … هیچ کس مالک حقیقت نیست و همه حق درک شدن دارند … جهان نسبی و مبهم رمان از مواد کاملاً متفاوتی ساخته شده است.»

آیا باور به ذات‌گرایی برای حل مشکلات زندگی کافی‌ست؟

رورتی و کوندرا معتقدند که ذات‌گرایی برای علم و مهندسی خوب است، اما برای مسائل اخلاقی و عاطفی مؤثر نیست. برای آنها ما به اگزیستانسیالیسم نیاز داریم. کوندرا استدلال می کند که بسیاری از مردم آرزوی جهانی دارند که در آن خوبی و بدی قابل تشخیص باشد. ادیان و ایدئولوژی ها بر این اساس است. تنها راهی که چنین افرادی می توانند با رمانی که از نظر اخلاقی مبهم است کنار بیایند، قوانین جزمی است. اما، برای مثال، آیا آنا کارنینا اثر لئو تولستوی قربانی یک ظالم تنگ‌نظر است یا قربانی زنی بی‌اخلاق؟ در مثالی دیگر آیا یوزف کی در رمان در محاکمه اثر فرانتس کافکا (1925)، مردی بی گناه است که توسط دادگاهی ناعادلانه سرکوب شده است، یا دادگاه نماینده عدالت الهی است و او گناهکار است؟ در هیچ یک از این موارد رمان قضاوتی نمی‌کند. در عوض، روشی را که واقعاً در زندگی جوابگوست، مشخص می‌سازد. کوندرا می نویسد: «ناتوانی در تحمل نسبیت، ناتوانی در نگاه دقیق به واقعیت است. این ناتوانی، خرد رمان را که حکمت عدم قطعیت است به سختی پذیرفته و درک می‌کند» (هنر رمان). توصیف وضعیت اسفبار شخصیت‌ها چیزی است که رمان در آن برتری دارد، نه تنظیم قوانین اخلاقی یا سایر قوانین اجتماعی. کوندرا این نقطه را در گذرگاه دیگری به چالش می‌کشد. جاه طلبی دکارت و بیکن برای بشر این بود که ما از طریق عقل بتوانیم بر جهان مسلط شویم. اما کوندرا می‌گوید: « انسان ناگهان متوجه می‌شود که مالک چیزی نیست. نه بر طبیعت (که کم کم از روی سیاره ناپدید می‌شود) حاکمیت دارد و نه بر تاریخ مسلط است. اما در غیاب خدا و  زمانی که انسان نیز دیگر ارباب نیست، پس چه کسی حاکم است؟ سیاره بدون هیچ حاکمی در خلأ حرکت می‌کند. بنابراین یقین عقل در رمان زیر سؤال می رود: «رمان نویس نه مورخ است و نه پیامبر، او کاشف هستی است».

وضعیت اسفبار فردیت

این «هستی» یا «خود وجودی» که رمان به بررسی آن می‌پردازد چیست؟ وضعیت فرد در این دنیای پیچیده چگونه است؟ کوندرا پاسخ خود را با دو مثال نشان می دهد. یکی از مارسل پروست، که تاریخ یک فرد را در یک دوره خاص بررسی می کند؛ و یکی دیگر از جیمز جویس، که بر وجود فرد در لحظه کنونی تمرکز دارد. هر دو شاهکارهای غیرقابل انکار با شخصیت‌های مرکزی هستند. به ترتیب «در جستجوی زمان از دست رفته» (1913) و اولیس (1922). با این حال، از نظر کوندرا، هیچکدام مشکلات وجودی مورد نظر او را در بر نمی‌گیرد. در نتیجه نگاه کوندرا به کافکا نزدیک‌تر است: «کافکا نمی‌پرسد چه انگیزه‌های درونی رفتار انسان را تعیین می‌کند. او می‌پرسد در دنیایی که عوامل بیرونی آنقدر غالب شده‌اند که دیگر انگیزه‌های درونی نقشی ندارد، چه امکاناتی برای انسان باقی می‌ماند؟ به این ترتیب، رمان اعتراف نویسنده نیست، تحقیقی است از زندگی انسان در تله‌ای که جهان در برابر قرار داده است. به عبارت دیگر، امکان فرار ما از زندگی وجود ندارد. زیرا ممکن است از زندان یا ارتش فرار کنیم. اما در زندگی فردی، هر یک از ما با دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم مشکل داریم: «انسان و دنیا به هم گره خورده‌اند. مثل حلزون به پوسته‌اش. جهان بخشی از انسان است، بعد دیگری از اوست، و با تغییر جهان، هستی نیز تغییر می کند. بر این اساس، هم شخصیت و هم جهان او را باید به عنوان یک احتمال شناخت.

 

جاه طلبی دکارت و بیکن برای بشر این بود که ما از طریق عقل بتوانیم بر جهان مسلط شویم. اما کوندرا می‌گوید: « انسان ناگهان متوجه می‌شود که مالک چیزی نیست. نه بر طبیعت (که کم کم از روی سیاره ناپدید می‌شود) حاکمیت دارد و نه بر تاریخ مسلط است. اما در غیاب خدا و  زمانی که انسان نیز دیگر ارباب نیست، پس چه کسی حاکم است؟ سیاره بدون هیچ حاکمی در خلأ حرکت می‌کند. بنابراین یقین عقل در رمان زیر سؤال می رود: «رمان نویس نه مورخ است و نه پیامبر، او کاشف هستی است».

همانطور که اشاره کردم، برای کوندرا، بهار پراگ 1968 بخش بزرگی از دنیای شخصی او را تشکیل می‌دهد. بنابراین در رمان‌های او، به‌ویژه در «بار هستی» (سبکی غیرقابل تحمل هستی)، این نگاه پدیدار می‌شود. به همین دلیل گاهی او را رمان‌نویس سیاسی یا جنگی می‌دانند – که البته او چنین ادعایی را انکار می کند. او در عوض تأکید می‌کند که بهار پراگ دنیایی را شکل داد که شخصیت‌های رمان‌های او در آن قرار گرفتند و برای آنها دوراهی‌های اخلاقی غیرعادی و دشواری‌های مزمن در روابط انسانی ایجاد کرد. با توجه به این پیشینه، و تمایل آنها به رفتارهای فردی، همه آنها واکنش متفاوتی نشان می‌دهند. به این ترتیب، کوندرا قضاوت نمی‌کند. او سعی نمی‌کند درست یا نادرست اخلاقی را تشخیص دهد، یا از استعدادهای شخصیت برای عمل به روش‌های خاص انتقاد کند. موقعیت وجودی که آنها خود را ملزم به آن می‌یابند همان چیزی است که مورد علاقه اوست.

نقش نوشتن به سبک و سیاق فلسفی

با توجه به این تاکید بر انعطاف‌پذیری پرسش‌های اخلاقی و وابستگی آن‌ها به شخصیت قهرمان داستان در موقعیتی خاص، نقش نظریه‌های فلسفی در رابطه با رمان چیست؟ دیدگاه کوندرا در مورد موقعیت منحصر به فرد رمان به عنوان یک روایت فلسفی ممکن است ما را به این نتیجه بکشاند که او خود قانون فلسفی را نادیده می‌گیرد. اما این موضوع نمی‌تواند چنین دور از حقیقت باشد. او از تاریخ فلسفه استفاده زیادی می‌کند و اغلب برخی از نظریه‌ها یا ایده‌های فلسفی را با بررسی چگونگی انجام آن در موقعیت‌های عملی خاص به تصویر می‌کشد. مثلاً در «بار هستی» (سبکی غیرقابل تحمل هستی)، او زمانی را در ابتدای رمان به توصیف نظریه «بازگشت ابدی» فردریش نیچه اختصاص می‌دهد. نیچه در کتاب علم همجنس‌گرایان (1882) می‌گوید: اگر یک روز یا شب در تنهاترین خلوت‌ات یک دیو به تو بگوید: “این زندگی، همانطور که اکنون زندگی می کنی و زندگی کرده‌ای، باید بارها و بارها، بارها و بارها بی‌شمار زندگی کنی و هیچ چیز جدیدی در آن وجود نخواهد داشت”. این خبر سنگین‌ترین بار هستی بر دوش شما خواهد بود.

تفسیر کوندرا از این موضوع این است که در حالی که زندگی فقط یک بار زیسته می‌شود و ما نمی‌توانیم آن را دوباره تکرار کنیم، با این وجود، در ذهن ما، ایده‌ها و نگرش‌ها تکرار می‌شوند. به ویژه زمانی که موقعیت‌هایی برای آزمایش ما پیش می‌آیند. در زندگی، اگر چه ممکن است هوس سبکی داشته باشیم، اما معضل بازگشت ابدی چنان فراگیر است که نمی‌توانیم از آن اجتناب کنیم، و در واقع ما را در هم می‌کوبد. سبکی غیر قابل تحمل هستی درباره تلاش شخصیت‌ها برای اجتناب از این «سنگین‌ترین بارها» است.

چهار شخصیت اصلی در این رمان هست: ترزا، که با توماس، جراح فاضل ازدواج کرده است. سابینا که رمان را به عنوان معشوقه‌اش شروع می‌کند و فرانتس که بعداً عاشق سابینا می‌شود. ترزا معتقد است که گذشته در ما حضور دارد. او نگران رویدادهای گذشته است و تحت تأثیر آن قرار می‌گیرد. توماس می خواهد زندگی بدون دغدغه‌ای داشته باشد. اما عشق او به ترزا و ظلم و ستم رژیم شوروی و مشکلی که به دلیل مخالفت وجدانی‌اش با آن گرفتار می‌شود، او را آزار می‌دهد. سابینا می‌خواهد سبک و بی‌خیال باشد. اما در نهایت در پاریس به تنهایی زندگی می‌کند و آرزوی بازگشت به گذشته لذت‌گرایانه‌اش (هدونستیک) را دارد. فرانتس در واقع می خواهد سنگین باشد – تا نشان دهد که نگران وضعیت جهان و فردی دلسوز است. اما سبکی ذاتی او او را به انجام آن به روشی ناکارآمد سوق می دهد. هر کدام به دلیل موقعیت‌هایی که در آن قرار می‌گیرد و شخصیت‌های خاص خود، کاری جز آنچه که انجام می‌دهند از دستشان ساخته نیست. آنها حلزون‌هایی هستند که در پوسته‌هایشان گرفتارند.

 

اگر یک روز یا شب در تنهاترین خلوت‌ات یک دیو به تو بگوید: “این زندگی، همانطور که اکنون زندگی می کنی و زندگی کرده‌ای، باید بارها و بارها، بارها و بارها بی‌شمار زندگی کنی و هیچ چیز جدیدی در آن وجود نخواهد داشت”. این خبر سنگین‌ترین بار هستی بر دوش شما خواهد بود.

سبکی یا سنگینی هستی کدام بهتر است؟ این سوال در رمان بی‌پاسخ مانده است، زیرا بی معنی است. هیچ یک از چهار شخصیت اصلی علیرغم تمایل خود به تغییر موفق نیستند. سنگین بودن، مانند ترزا، ملال‌آور است. با این حال تلاش برای سبک بودن هم بیهوده است. همانطور که در مورد توماس و سابینا این گونه است. فرانتس که می‌خواهد سنگین شود، به همان اندازه ناموفق است. هیچ یک از شخصیت های رمان قادر به تغییر عمدی موقعیت خود نیستند. نیچه در کتاب «اینک انسان» (1908) جمله معروف دیگری دارد: «سرنوشت خودت را عاشقانه دوست بدار. آنچه لازم است را تحمل کن، حتی کمتر آن را پنهان کن. آرمان‌گرایی دروغی درباره ضرورت چیزی است که قرار است باشد».

کوندرا به ما چه آموخت؟

از کوندرا می‌توان آموخت که رمان‌های خوب بخشی از قانون فلسفه هستند. آنها یک «رمز وجودی» دارند: شخصیت‌هایی را با انگیزه‌های پیچیده توصیف می‌کنند و نگران ساده‌سازی نظریه‌ها نیستند. کوندرا می‌نویسد: «روح رمان روح پیچیدگی است. رمانی به خواننده می‌گوید: «چیزها آنقدر هم که فکر می‌کنی ساده نیست.» آسودگی و قطعیت عقل در رمان زیر سؤال می‌رود. مانند زندگی، گاهی اوقات تشخیص درست یا نادرست، یا انتقاد از استعدادهای فردی برای عمل به روش‌های خاصی دشوار است. موقعیت وجودی که ما خود را در آن می‌یابیم همان چیزی است که در نهایت اعمال و رفتار ما را توضیح می‌دهد. ما نمی‌توانیم از خود وجودی خود فرار کنیم. جهان بخشی از انسان است.

کوندرا در سال 1985 جایزه اورشلیم را دریافت کرد. جایزه‌ای که به نویسندگانی تعلق می‌گیرد که در آثارشان به آزادی فرد در جامعه پرداخته‌اند. شاید حرف آخر را باید در سخنرانی او در آن مراسم جستجو کرد. جایی که او برخی از موضوعاتی را که ما به آنها پرداختیم بسط می‌دهد و رسالت رمان را از نو در نظر می‌گیرد. موضوعی که او بیشتر بر آن تاکید می‌کند این است که «رمان بهشت ​​خیالی افراد است. این سرزمینی است که هیچکس حقیقت را در اختیار ندارد». او «آزادی تنبل» رمان را تحسین می‌کند. هیچ چیز بدون شک مشروعیت ندارد. هیچ تلاشی برای توسعه روایت‌ها یا تئوری‌های کلان وجود ندارد. اما در عوض طرح و شخصیت‌هایی وجود دارد که برای بررسی مفاهیم در پرتو ماهیت پیچیده و ناقص وجود انسان استفاده می‌شوند. زندگی مجموعه‌ای از رخدادهای علّی و معلولی نیست که به دلیلی مشخص انجام می‌شوند، بلکه مجموعه‌ای از موقعیت‌هاست که به دلیل تصادف و به دلیل تمایلات فردی شخصیت‌ها برای عمل کردن به روش‌های خاص به وجود می‌آیند. بسیاری از رمان نویسان – کوندرا به ویژه به استرن و فلوبر اشاره می کند – حماقت را ستوده‌اند. ممکن است دلیلی برای درک علت، معلول و انگیزه آگاهانه وجود داشته باشد. اما در رمان، مانند زندگی، عقل را می‌توان با حماقت از بین برد. کوندرا سخنرانی خود را با این نوید به پایان رساند که رمان پاسبان روح و گوهر فرهنگ است. او می‌گوید: اگر فرهنگ اروپایی امروز در معرض تهدید به نظر می‌رسد – چه تهدید داخلی و خارجی نسبت به ارزشمندترین وجه آن که احترام به فرد و حق او برای برخورداری از یک زندگی شخصی بدون مزاحم است، من معتقدم که گوهر گرانبهای روح اروپایی همچون گنجینه‌ای در تاریخ رمان و در درون حکمت رمان جایش امن و محفوظ است.»

—————————————————————————————————————————————————

 

درباره نویسنده: مایک ساتن در بیرمنگام زندگی می کند و در مورد اهمیت فلسفه در علم، فناوری و زندگی اجتماعی تحقیق می‌کند و مقاله می‌نویسد.

Philosophy Now – Issue 161

https://philosophynow.org/issues/161/Milan_Kunderas_Philosophy_of_the_Novel

اشتراک در شبکه‌های اجتماعی

درباره AI+DERANG

این ترجمه ها توسط هوش مصنوعی انجام و دست اندرکاران درنگ تا حدودی آن را ویرایش کرده اند . سعی شده است که متن روان و قابل خواندن باشد اما احتمال خطاهای جزیی وجود دارد. خوانندگان در صورت تمایل و علاقه می توانند به منبع اصلی که در انتهای متن آمده رجوع و آن را مطالعه کنند.

View all posts by AI+DERANG →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *