در آثار دورکیم نمیتوان نظریهای منسجم درباره دولت یافت. بنیانگذار مکتب جامعهشناسی فرانسه ترجیح داد به جای آن، به شکلهای غیر سیاسی زندگی اجتماعی مانند خودکشی، آداب و رسوم ازدواج یا تدفین، ادیان یا آموزش و پرورش بپردازد. با این حال، در تمام نوشتههایش میتوان به مجموعهای از اندیشهها، کمابیش عمیق، درباره تحول ساختارهای دولتی و کارکردهایی که این ساختارها در انواع مختلف جوامع ایفا میکنند، دست یافت. با وجود این، فراتر از این اظهارنظرهای پراکنده درباره این موضوع، دورکیم در واقع جامعهشناسی سیاسیای تدوین نکرد که روابط میان دولت و ساختارهای اجتماعی را روشن کند.
دلیل نبودن جامعهشناسی سیاسی در آثار دورکیم، ناشی از درک او از دولت به عنوان ابزاری برای عقلانیت مستقل و فراتر از منازعات اجتماعی است. به باور دورکیم، این عقلانیت و استقلال دولت در اصل همان چیزی است که کارگزاران دولت را ملزم به اطاعت میکند؛ بنابراین، ماهیت دولت در این دیدگاه، بیطرفی سیاسی کارگزاران دولت را توضیح میدهد.
در آثار مختلف دورکیم، دولت همواره به عنوان نهادی عقلانی و مستقل، به ویژه در جوامع پیچیده با تقسیم کار گسترده، برای تحقق بهترین منافع عمومی معرفی میشود. به گفته او، دولت نهاد اندیشهورز جامعه است. این بدان معنا نیست که همه اندیشههای اجتماعی از دولت سرچشمه میگیرد، بلکه این اندیشهها به دو دسته تقسیم میشوند. دسته اول از جمع جامعه نشأت میگیرد و شامل احساسات، آرزوها و باورهایی است که به صورت جمعی در جامعه شکل گرفته و در همه آگاهیها پخش شده است. دسته دوم در نهادی خاص به نام دولت یا حکومت شکل میگیرد… یکی از این دو دسته در ناخودآگاه باقی میماند. ما به خوبی از تمام این پیشداوریهای جمعی آگاه نیستیم… همه این زندگی اجتماعی جنبهای خودانگیز، خودکار و غیرمنطقی دارد. برعکس، تفکر و تعقل ویژگی همه آنچه در نهاد حکومتی رخ میدهد است. دولت در واقع یک نهاد اندیشهورز است.
در این متن، دورکیم دولت را به عنوان یک «نهاد عقلانی» توصیف میکند که از جامعه کلی جدا شده است. همانطور که دورکیم میگوید، دولت “وجدان بیدار” است که میتواند از باورهای تودههای جمعی و “تعصبات” آنها فراتر رود. بنابراین، دولت نماینده اندیشههای جمعی ناشی از کل جامعه نیست، بلکه به طور آگاهانه این اندیشهها را رد میکند تا بتواند به اندیشهای عقلانی دست یابد.
در آثار مختلف دورکیم، دولت همواره به عنوان نهادی عقلانی و مستقل، به ویژه در جوامع پیچیده با تقسیم کار گسترده، برای تحقق بهترین منافع عمومی معرفی میشود. به گفته او، دولت نهاد اندیشهورز جامعه است
دورکیم هم دموکراسی مستقیم و هم دموکراسی نمایندگی را رد میکند و مدعی میشود که اگر دولت صرفاً ایدهها و ارادههای فردی را دریافت کند تا بداند کدام یک از آنها رایجتر است، هیچ سهم شخصی واقعی در زندگی اجتماعی نخواهد داشت… در واقع، نقش دولت بیان اندیشههای غیرمنطقی توده نیست، بلکه بر این اندیشههای غیرمنطقی، اندیشهای عمیقتر و متفکرانهتر میافزاید که به ناچار متفاوت خواهد بود. به نظر میرسد دیگر نمیتوان علم درباره حقایق اجتماعی را به دولت، که تجسم کامل روح عقلانی است، تعمیم داد.
این دیدگاه کاملاً هگلی دورکیم را به این نتیجه میرساند که کلمه «مردم» برای اشاره به کسانی که در یک دولت سهمی در حکومت ندارند، به کار رود. به نظر میرسد او در اینجا «مردم» را با تودههای جمعی برابر میداند که به دلیل تسلیم شدن به تعصبات خود، قادر به هیچ اندیشهای نیستند. بنابراین، تمایز بین حاکمان و حکومتشدگان اکنون تنها بر اساس تفاوت در توانایی عمل عقلانی تفسیر میشود. در نتیجه، قدرت حاکمان به همان اندازه مشروع است که بر اساس توانایی آنها در استدلال روشن استوار باشد. در اندیشه دورکیم، رهبران دیگر حاملان قدرت نیستند؛ بلکه به عنوان ابزار عقل جلوه میکنند. با چنین تصوری از دولت، روابط قدرت که در واقعیت درون جامعه وجود دارد، به طور طبیعی ناپدید میشوند و در اندیشه دورکیم، همانطور که بعداً خواهیم دید، با مدلی جایگزین میشوند که صرفاً بر اقتدار استوار است. تقسیم کار سیاسی منجر به تقسیم عملکردی نقشها میشود، به طوری که حاکمان از اقتدار عقلانی خود استفاده میکنند و مردم در تدوین تصمیمات مربوط به منافع جمعی نقشی ندارند. به نظر میرسد مدل جدیدی از دموکراسی در حال شکلگیری است که ارتباطی با بخش بزرگی از نظریه سیاسی معاصر ندارد؛ نظریهای که مردم را نیز موجودی بدوی میداند، به ویژه زمانی که درگیر سیاست میشود، و قدرت رهبران را تنها با استدلال از توانایی آنها توجیه میکند.
با چنین تعبیر انتزاعی از دولت و تبدیل آن به تجسم عقل، دورکیم تا حدودی دولت را به یک موجود مستقل تبدیل میکند. این دیدگاه با انتقادات زیادی روبرو شده است، زیرا واقعیت پیچیده قدرت و سیاست را سادهسازی میکند و نقش مردم در شکلدهی به جامعه را نادیده میگیرد.
“با تکیه بر همین صلاحیت منحصر به فرد خود، دولت را به مثابه تجسم عقل محض قلمداد میکند، دورکیم دیگر قادر به تدوین جامعهشناسی قدرت سیاسی نیست. مقایسه این متن با مقاله مارکس در مورد “قانون درباره دزدیدن هیزم” جالب توجه است؛ در این مقاله مارکس، قانون مدنی را که توسط دولت وضع میشود، بیانگر منافع گروه اجتماعی حاکم میداند. در مقابل، مارکس معتقد است که آداب و رسوم عرفی بیانگر منافع واقعی مردم است. قانون جدیدی که توسط دولت وضع میشود، به صاحبان املاک اجازه میدهد که چوبهای مردهای را که قبلاً بر اساس عرف جمعآوری آنها آزاد بود، به عنوان سرقت تلقی کنند. در این نگاه، دولت به عنوان سخنگوی یک گروه اجتماعی خاص و نه تجسم روح عقلانی عمل میکند. باورهای جمعی مردم نیز به جای بیانگر عقلانیت محض، بیانگر منافع واقعی بازیگران اجتماعی است.
در دیدگاه دورکیم، زمانی که دولت به دنبال خواستههای شهروندان حرکت میکند، همه چیز متزلزل میشود. دورکیم از همان کتاب “تقسیم کار اجتماعی” تمایل به نگریستن به دولت به عنوان یک وجدان بیدار داشت که صرفاً نقش کارکردی دارد. وقتی تقسیم کار به طور طبیعی رشد میکند و نوعی همبستگی ارگانیک بین بازیگران اجتماعی پدید میآید، ارگان حکومتی به گفته دورکیم، مانند یک “مغز” عمل میکند که کل بدن اجتماعی را کنترل میکند. همانطور که اجبار برای ایجاد نوعی همبستگی مکانیکی در جوامعی که تقسیم کار چندانی ندارند، در جوامع پیچیده با تقسیم کار زیاد کاهش مییابد، دولت به نظر میرسد که صرفاً یک عملکرد تنظیمگری داشته باشد و فاقد هرگونه ویژگی اجباری باشد. خود دولت نیز محصول فرآیند تقسیم کار است و در نتیجه به عنوان یک اقتدار عقلانی و خنثی بدون هیچ ارتباطی با یک گروه اجتماعی خاص ظاهر میشود: به یک ارگان مدیریت مشروع تبدیل میشود.”
“با وجود این، دورکیم در جاهای دیگر به اشکال بیمارگونه تکامل جوامع اشاره میکند که ممکن است آنها را به سمت تقسیم کاری بیهنجار یا اجباری سوق دهد. او نشان میدهد که در این حالت، همبستگی ارگانیک به دلیل ناهماهنگی بین کارکردهای افراد و شایستگیهایشان محقق نمیشود؛ دورکیم حتی بر تضاد سرمایه و کار و نابرابری بیش از حد شرایط خارجی رقابت یا انتقال ارثی ثروت تأکید میکند که در این صورت به شکلگیری طبقات اجتماعی منجر میشود. در این دیدگاه، اجبار ممکن است دوباره ظهور کند زیرا مقررات، دیگر با ماهیت واقعی امور مطابقت نداشته و در نتیجه، پایهای در آداب و رسوم نداشته باشد و تنها با زور حفظ شود. از آنجایی که دیگر اجماعی خودجوش بین طرفین وجود ندارد ، دولت جای خود را به اجبار میدهد و ماهیت کاملاً عقلانی خود را از دست میدهد. در چنین شرایطی از درگیری اجتماعی، میتوان تصور کرد که دولت با گروههای اجتماعی خاص روابط ویژهای برقرار کند؛ زیرا بر اساس دیدگاه خود دورکیم، این گروهها مانع تحقق همبستگی ارگانیک میشوند. اما نویسنده “تقسیم کار اجتماعی” تلاش نمیکند تا شرایط استفاده از این نیرو یا معنای اجتماعی استفاده از آن را بررسی کند. اگرچه او میپذیرد که دولت در این حالت دیگر به سادگی یک “مغز” نیست، اما جامعهشناسی سیاسی دقیقتری را نیز ارائه نمیدهد. بنابراین، در “تقسیم کار اجتماعی”، دورکیم به وجود بقایای پاتولوژیک اجبار که نشاندهنده فقدان واقعی همبستگی ارگانیک است، پی میبرد. اما در “درسهای جامعهشناسی”، برعکس، او ابتدا به برجستهسازی تداوم درگیریهای اجتماعی میپردازد تا در نهایت نتیجه بگیرد که دولت از قبل به صورت عقلانی عمل میکند، بدون اینکه به زور متوسل شود. به گفته دورکیم، نهاد ارث توضیح میدهد که “در جامعه دو طبقه بزرگ وجود دارد که البته با انواع واسطهها به هم متصل هستند: یکی که برای زندگی مجبور است خدمات خود را به هر قیمتی به دیگری بقبولاند، دیگری که میتواند بدون خدمات آنها به لطف منابعی که در اختیار دارد به زندگی خود ادامه دهد حتی اگر این منابع متناسب با خدماتی نباشد که توسط همان کسانی که از آنها بهرهمند میشوند ارائه شده باشد”. اما پس از تحلیل دلایل ظهور تقسیم کار آنومیک یا اجباری، او این ایده را کنار میگذارد که دولت عقلانی در این موارد با “قدرت” جایگزین میشود. دولت به اعتقاد او، و علیرغم مخالفتهای اجتماعی، از قبل یک سازمان عقلانی همراه با اقتدار، مسئول مدیریت منافع جمعی است: “عملکرد اساسی [دولت]، به گفته دورکیم، تفکر است” زیرا “در جوامع بزرگ ما، آنقدر از منافع خاص دور است که نمیتواند شرایط خاص، محلی و غیره را که در آن قرار دارد در نظر بگیرد”.
در دیدگاه دورکیم، زمانی که دولت به دنبال خواستههای شهروندان حرکت میکند، همه چیز متزلزل میشود. دورکیم از همان کتاب “تقسیم کار اجتماعی” تمایل به نگریستن به دولت به عنوان یک وجدان بیدار داشت که صرفاً نقش کارکردی دارد
با وجود اینکه دورکیم خود به وجود مخالفتهای اجتماعی ساختاری اشاره میکند، تنها عملکرد دولت “تفکر” است. به این ترتیب، تشبیهات سایبرنتیکی که او اکنون به ما ارائه میدهد توضیح داده میشود: به گفته او، در واقع، “ارتباطات صمیمانهتر شده است و به این ترتیب به تدریج این مدار برقرار شده است که ما اخیراً آن را ردیابی کردهایم. قدرت دولت، به جای اینکه به خود متکی باشد، به لایههای عمیق جامعه نفوذ کرده است، در آنجا پردازش جدیدی دریافت میکند و به نقطه شروع خود بازمیگردد”. دولت اکنون مانند یک مکانیسم ارتباطی و انتقال اطلاعات عمل میکند: این رضایت بخشی به درخواستها از طریق اقدامات و تصمیمگیریها است که منجر به ظهور یک “دموکراسی” (18) میشود.
دولت به عنوان ابزاری خنثی و کاربردی، و وجدان “بیدار”، نقش “خاص” خود را با پردازش منطقی دادهها از طریق تخصص خود ایفا میکند و همچنین اقدام خود را در چارچوب این “مدار” با ارتباطات جدید حامل اطلاعات به طور مداوم تطبیق میدهد
جالب است که چقدر ابهاماتی که میتوان در مدل دیوید ایستون (20) یافت، قبلاً در مدل دورکیم وجود دارد. زیرا هر دو نویسنده از استعارههای سایبرنتیکی استفاده میکنند و اهمیت زیادی به شبکه ارتباطات و بازگشت اطلاعات، چه به دولت یا به “مقامات”، میدهند. در هر دو مورد، بیطرفی و عمل کاربردی به لطف تخصص “مقامات” (ایستون) یا “مأموران دولتی” (دورکیم) تضمین میشود که مسئولیت تضمین منافع عمومی جامعه به روشی قانونی و جهانی و نه منافع یک گروه اجتماعی خاص را بر عهده دارند. با این حال، شایان ذکر است که دورکیم و ایستون هر دو به بقای طبقات اجتماعی متخاصم در جوامعی که امروزه شاهد تقسیم کار قوی هستند اعتراف میکنند. اما در حالی که دورکیم دیگر مانند آنچه در “تقسیم کار اجتماعی” انجام میداد، به این امر اعتراف نمیکند که عقلانیت میتواند در این چشمانداز به “اجبار” تبدیل شود، ایستون اگرچه به طور استثنایی اعتراف میکند که “تفاوتهای طبقاتی، موقعیت و طبقه بین مقامات و برخی از دستههای اعضای میتوانند منجر به مجموعههای روانشناختی متفاوت شوند که با گرایشهای ایدئولوژیک، اخلاقی و چشماندازهای مختلف مشخص میشوند، به طوری که مقامات ممکن است در درک نشانههایی که توسط اعضای دیگر غیر از کسانی که به ویژگیهای طبقاتی، موقعیتی یا قبیلهای آنها نزدیک هستند و با آنها همذاتپنداری میکنند، ناتوان باشند” .در این وضعیت اجتماعی جدید، مدار عقلانیت خود را از دست میدهد و لزوماً نیازهای ارزشهای جهانی را برآورده نمیکند: ارگان دولتی دوباره به گروههای اجتماعی خاص مرتبط میشود. از این رو، “مقامات” یا “مأموران دولتی” که مسئول اجرای سیستم هستند، خودشان بازیگران اجتماعی هستند که دارای ارزشهای خاصی بوده که توسط برخی “طبقات” یا “گروهها” به اشتراک گذاشته میشود برای جدا کردن دولت از هر زمینه اجتماعی-اقتصادی و تنها دیدن آن به عنوان یک ابزار عقلانی مناسب برای تضمین تحقق منافع عمومی.
به گفته او، در واقع، “برای مهار کردن همه این نابرابریها (یعنی طبقات، طبقات، شرکتها، گروههای مختلف، همه افراد اقتصادی)، همه بیعدالتیهایی که لزوماً از آنها ناشی میشود، بنابراین باید یک نیروی برابر (حاکم) بالاتر از همه این گروههای ثانویه، از همه این نیروهای اجتماعی خاص وجود داشته باشد و در نتیجه قادر به مهار کردن آنها و جلوگیری از افراطهای آنها باشد. این نیرو قدرت دولت است”. وجود طبقات یا طبقات مانند نابرابریهای شدید اجتماعی-اقتصادی بنابراین به نظر او هیچ تأثیری بر ماهیت دولت ندارد که احتمالاً “قدرت” خود را از عقلانیت محض میگیرد، زیرا اجبار نیز اکنون از بین رفته است، موفق میشود با کمک “کارگزاران دولت” خود، تمام فشارهای اجتماعی که ممکن است از آن ناشی شود را مهار کند.
اگر تکامل دیدگاه دورکیم درباره دولت را از تقسیم کار اجتماعی تا درسهای جامعهشناسی در نظر بگیریم، در این صورت میتوانیم بهتر موقعیت بسیار محکم دورکیم را در قبال کارگزاران که مسئول انتقال «اندیشه روشن» به عمل هستند درک کنیم. برای او، دولت گروهی از کارگزاران sui generis است، یعنی فاقد هرگونه ویژگی اجتماعی، متعلق به هیچ طبقه یا قشری نبوده و تنها خود را به وظایف خود متعهد میدانند.
“از این منظر، جالب است که مباحثی که دورکیم در سال ۱۹۰۸ در آن شرکت داشت و به روابط بین کارگزاران دولت و دولت یا به طور خاصتر به مسئله سندیکایی شدن کارگزاران دولت و مشارکت آنها در درگیریهای اجتماعی مربوط میشد را در بستر تاریخی خود قرار دهیم . مداخلات دورکیم در برابر میلران، بارتهلمی، پل دژاردین، سلستین بوگل و چارلز گید در واقع تنها در پرتو مواضع نظری که او اتخاذ کرده و ما در حال بررسی آنها هستیم قابل درک است. از آنجایی که به گفته دورکیم، «تنها وظایف وجود دارد» ، کارگزاران باید خود را کاملاً با وظایفی که به نمایندگی از منافع عمومی انجام میدهند، یکی بدانند، «فراتر» از طبقات یا طبقات اجتماعی: بنابراین آنها منافع اجتماعی خاصی ندارند. بر خلاف کارگران بخش خصوصی، کارگزاران دولت به گفته دورکیم نیازی به سازماندهی صنفی ندارند و سندیکای اداری به نظر او «حرکتی ارتجاعی است که بنیانهای اساسی سازمان اجتماعی را از هم میپاشد»
از آنجایی که به گفته دورکیم، «تنها وظایف وجود دارد» ، کارگزاران باید خود را کاملاً با وظایفی که به نمایندگی از منافع عمومی انجام میدهند، یکی بدانند.
این موضعگیری که در درسهای جامعهشناسی به وضوح بیان شده و مبتنی بر درکی مشخص از ماهیت دولت است، در بستری از مبارزات اجتماعی بسیار شدید انجام شده که توسط گروههای مختلفی از کارگزاران صورت گرفته است. این گروهها تلاش میکردند تا از طریق تشکیل اتحادیههای صنفی، نقش خود را به عنوان کارگر، مشابه کارگران بخش خصوصی، به رسمیت بشناسند. در واقع، قانون ۲۱ مارس ۱۸۸۴ که اجازه تشکیل اتحادیههای حرفهای را میداد، شامل کارگزاران دولت نمیشد. با این حال، از سال ۱۸۸۷، این کارگزاران تلاش مستمری برای ایجاد اتحادیههایی کردند که به طور سیستماتیک با آنها مقابله و ممنوع اعلام میشد. (برای مثال، اتحادیه معلمان که به صورت غیرقانونی تأسیس شد، اهمیت زیادی یافت و بسیاری از معلمان به آن پیوستند). قانون ۱ ژوئیه ۱۹۰۱ در مورد انجمنها، بر خلاف قانون ۱۸۸۴، شامل کارگزاران دولت نیز میشد، اما امکانات اقدام جمعی مشابهی را به آنها نمیداد. به همین دلیل، در سال ۱۹۰۵، فدراسیون عمومی کارگزاران دولت به طور غیرقانونی اتحادیهای تشکیل داد.
در همان سال، در نوامبر ۱۹۰۵، ژان ژورس قاطعانه اعلام کرد: «آنچه کارگزاران از هر طبقهای که هستند و انجمنهای خود را به اتحادیه تبدیل میکنند، میخواهند این است که دقیقاً همبستگی خود را با طبقه کارگر نشان دهند. آنها میخواهند نشان دهند که آزادی و رفاه آنها به جنبش کلی پرولتاریا وابسته است. چگونه میتوان روح دموکراسی را در این ادارات دولتی بزرگ نفوذ داد، چگونه میتوان استبداد بوروکراتیک را از بین برد، اگر در همه جای نظم اجتماعی، سلسله مراتب سرمایهداری قانون خود را بر کارگران تحمیل کند؟
با وجود رویکرد مشترک قبلی این دو اندیشمند در قبال مسائل اجتماعی که دلایل آن هنوز به طور کامل مشخص نشده است، اما اکنون دیدگاههای نظری و سیاسی دورکیم و ژورس به طور قابل توجهی از هم متفاوت است. دورکیم تنها به “وظایفی که توسط عوامل دولت انجام میشود” توجه میکند. برای او، کارگزاران دولتی به صورت عقلانی عمل میکنند زیرا ابزار “وجدان بیدار” یعنی دولت هستند؛ بنابراین، او نمیتواند ظهور هرگونه “خودسری بوروکراتیک” در دولت به عنوان “نهاد عقلانی” را تصور کند. با چنین دیدگاه تقلیلگرایانهای نسبت به دولت، دورکیم دیگر نمیبیند که عوامل دولتی نیز در تضادهای جامعه شرکت میکنند؛ برای او، “اساس زندگی اداری” همان “قدرت، سلسله مراتب” است .بنابراین تقسیم بهینه ی کار، اقتدار اعمال شده به صورت عقلانی توسط عوامل دولت را توجیه میکند؛ به این ترتیب، عوامل دولت در پس وظایفی که بر عهده میگیرند، محو میشوند، حتی اگر دلایل تقسیم کار که خود دورکیم به آن انتقاد کرده بود، هنوز از بین نرفته باشد. برای دورکیم، “سلسله مراتبی” که در دستگاه اداری حاکم است، به دلیل ماهیت کارکردی آن توجیهپذیر است؛ برخلاف ژورس، او حاضر نیست وجود تضادی را در دولت بپذیرد که به گفته ژورس، “دموکراسی” و “سرمایه داری” را در مقابل هم قرار میدهد.
در حالی که کارگزاران سندیکایی خواهان گسترش انواع اقدامات رایج در بخش خصوصی به بخش دولتی هستند، دورکیم برعکس معتقد است که باید قوانین سازماندهی بخش عمومی را در بخش خصوصی اعمال کرد. برای او، این بینظمی است که در صنعت حاکم است و او میخواهد که این مشکلات با استفاده از مکانیسمهای داوری حل شوند. به گفته دورکیم، ایجاد یک وضعیت قانونی کافی است تا اقدامات صنفی هم در صنعت و هم در اداره غیرضروری شود. او در نتیجه، ابعاد اساساً متضاد مبارزه صنفی را که اغلب در قالب اعتصاب بیان میشود، درک نمیکند. در بحث با واروکیه، یک رهبر سندیکای کارگزاران، و سلستین بوگل، دورکیم همچنان به بررسی این مشکل تنها از منظر سازماندهی، عقلانیت و کارایی ادامه میدهد. تفکر او در چارچوب مدلی سازماندهی شده محدود میشود که در آن هرگونه تضاد اجتماعی نادیده گرفته میشود. همین مدل است که بیطرفی و در نتیجه مشروعیت دولت را تضمین میکند و همچنین به دورکیم اجازه میدهد تا برای پایان دادن به بینظمی که هنوز در نظم اقتصادی حاکم است، از آن استفاده کند.
جالب است که ببینیم دورکیم تا چه اندازه از در نظر گرفتن سازمان دولت به عنوان یک نهاد در میان نهادهای دیگر که در جامعه جهانی غوطهور هستند، خودداری میکند. این مشکل زمانی تشدید میشود که تکامل فکری دورکیم را با تکامل فکری لئون دوگی، نظریهپرداز بزرگ حقوق، مقایسه کنیم که از سال ۱۹۰۱ تحت تأثیر تقسیم کار اجتماعی قرار گرفته بود. استاد بوردو دیدگاه جامعهشناختی دورکیم را پذیرفته و آن را در حقوق به کار برد تا دولت را اسطورهزدایی کند؛ با انتقاد از مفاهیم حقوقی سنتی، او به تصور از بین رفتن برتری دولت در جامعه جهانی و بازگرداندن قدرت به سیستم اجتماعی از طریق تقویت قدرت شهروندان با تمرکززدایی قوی از نهادهای دولتی که به این ترتیب به خدمات عمومی واقعی تبدیل میشوند، سوق داده شد.
در حالی که دورکیم رشد نامحدود دولت را با استناد به ماهیت عقلانی آن توجیه میکند و در عین حال هرگونه ایده غیرمتمرکزسازی را رد میکند ، ضد دولتی بودن دوگی او را به مرتبط کردن دولت با ساختارهای اجتماعی و نشان دادن استفاده از زور که فراتر از ظاهر عقلانی مشروعیتبخش آن است، سوق میدهد. دوگی که در ابتدا تحت تأثیر دورکیم بود (35)، در نهایت به نوعی آنارشیسم مخرب دولت که به عنوان یک سرکوبگر توصیف میشود، پیوست، نظری که دورکیم شدیداً با آن مخالف بود. با تفسیر جامعهشناختی خود از دولت، دوگی به صورت منطقی به توجیه ایجاد اتحادیههای کارگزاران میرسد که از “خودسری دولتها” جلوگیری میکند .
برای او،{دورکیم} کارگزاران دولتی به صورت عقلانی عمل میکنند زیرا ابزار “وجدان بیدار” یعنی دولت هستند؛ بنابراین، او نمیتواند ظهور هرگونه “خودسری بوروکراتیک” در دولت به عنوان “نهاد عقلانی” را تصور کند. با چنین دیدگاه تقلیلگرایانهای نسبت به دولت، دورکیم دیگر نمیبیند که عوامل دولتی نیز در تضادهای جامعه شرکت میکنند
عقلانیت فرضشده در نهاد دولت و عملکرد آن به عنوان “وجدان بیدار” دورکیم را به مخالفت شدید با ایجاد هرگونه اتحادیه کارکنان سوق میدهد، زیرا با این کار دولت به طور موثر بر منافع عمومی حاکم میشود و در نتیجه کارگزاران دولت باید خود را با آن یکی بدانند، بیطرف بمانند، بدون هیچ علاقه خاصی برای دفاع از آن، از جامعه جهانی و جنبشهای اجتماعی که آن را تحت تأثیر قرار میدهند جدا شوند. برعکس، دوگی، استاد بوردو، با انتقاد از ماهیت سرکوبگرانه دولت، در نهایت به توجیه ایجاد اتحادیههای کارگزاران میرسد: با حفظ دیدگاهی که دورکیم در “تقسیم کار اجتماعی” داشت، دولت را دوباره در جامعه و عوامل آن، در میان مبارزات اجتماعی جهانی قرار میدهد.
جدایی دولت و جامعه در مفهوم دورکیمی تا حدی پیش میرود که به گفته او، نه تنها کارگزاران دولت نمیتوانند در اتحادیهای سازماندهی شوند و یا حتی اعتصاب کنند، بلکه علاوه بر این، این عوامل باید حتی در زندگی خصوصی خود تعهداتی را که مربوط به انجام وظیفه خود است حفظ کنند
در گفتگو با بارثلمی، دورکیم ابتدا تمایز مشهوری را که بارثلمی در حقوق اداری ایجاد کرده بود و بر اساس آن باید بین کارگزاران مافوق و کارگزاران اجرایی تفاوت قائل شد، رد میکند: اولی تنها تابع هنجارهای حقوق عمومی و دومی برعکس از قوانین حقوق خصوصی پیروی میکند. برای رد این تمایز که هرگز توسط قضات به کار گرفته نشده است، دورکیم این ایده را مطرح میکند که همه کارگزاران صرف نظر از اهمیت نقش خود و حتی پایینترین آنها، نماینده دولت هستند و در نتیجه خود اقتدار عمومی را نمایندگی میکنند .
دورکیم ترجیح میدهد در مورد این شخصیت دوگانهای که هر کارمند تشکیل میدهد، یعنی هم عامل دولت و هم شهروند، تأمل کند: اگر بتواند به طور متوالی و به گونهای زندگی کند که یکی بر دیگری غالب نشود، هیچ مشکلی نخواهد بود… متأسفانه، این جدایی اساسی غیرممکن است. گاهی اوقات برای کارمند در حین انجام وظیفه خود دشوار است که وجدان انسانی خود را فراموش کند و اغلب برای انسان، حتی خارج از وظیفهاش، غیرممکن است که کاملاً کیفیت کارمندی خود را از دست بدهد. این کیفیت تا زندگی خصوصی او نیز ادامه مییابد . با بازگشت به تمایز بین انسان خصوصی و انسان عمومی و با مطرح کردن این ایده عجیب از دیدگاه جامعهشناسی (نقشهای اجتماعی نمیتوانند به طور کامل از یکدیگر مستقل باشند، همانطور که آنها ایفا میشوند)، که باید بتوان دو نقش را از هم جدا کرد تا یکی بر دیگری غالب نشود، دورکیم با این حال مجبور است بپذیرد که این امر متأسفانه گاهی اوقات دشوار است. به نظر او، برخی نقشها از جمله نقش کارگزاران باید مستقل از ساختارهای اجتماعی اطراف آنها باشد و به ویژه آنهایی که توسط استادان دانشگاه انجام میشود؛ برخلاف رویه قضایی شورای دولتی که همیشه به این افراد آزادی کامل اندیشه در انجام وظیفهای که ممکن است آنها را به انتقاد از سیاستهای دولت سوق دهد بدون اینکه به دلیل عدم رعایت وظیفه انضباطی متهم شوند، اعتقاد داشته است، در عوض این ایده مبهمتر از عینیت جایگزین شده است ، دورکیم معتقد است که استادان دانشگاه باید قبل از هر چیز به عنوان عامل دولت عمل کنند
عقلانیت فرضشده در نهاد دولت و عملکرد آن به عنوان “وجدان بیدار” دورکیم را به مخالفت شدید با ایجاد هرگونه اتحادیه کارکنان سوق میدهد، زیرا با این کار دولت به طور موثر بر منافع عمومی حاکم میشود و در نتیجه کارگزاران دولت باید خود را با آن یکی بدانند و بیطرف بمانند.
این کیفیت کارمندی به گفته دورکیم، حتی در زندگی خصوصی کارمند دولتی نیز ادامه مییابد. این ایده امروزه در حقوق عمومی فرانسه نیز وجود دارد اما توسط رویه قضایی ثابت شورای دولتی که تعهد انضباطی را بسته به جایگاه کارمند در سلسله مراتب و در نتیجه مسئولیتهایی که بر عهده دارد، متفاوت ارزیابی میکند، به شدت تضعیف شده است . دورکیم تصور نمیکند که تعهد انضباطی برای کسانی که مشغول انجام وظایف عالی اداری هستند و به همین دلیل به دولت نزدیکتر هستند، سختگیرانهتر از کسانی باشد که دارای رتبه پایینتری هستند؛ به نظر او، “کارمند روستایی” مانند هر کارمند دیگری باید اساساً خود را به عنوان یک عامل دولت در نظر بگیرد . به گفته دورکیم، نمیتوان انسانها را بر اساس ماهیت وظیفه آنها طبقهبندی کرد و همه کارگزاران باید خود را با وظایفی که در دولت بر عهده میگیرند، یکی بدانند، بنابراین هیچکدام نمیتوانند در سندیکا عضو شوند و حتی اعتصاب کنند. برعکس، با تمایز بین عوامل دولت بر اساس سطح وظیفه آنها و نزدیکی بیشتر یا کمتر آنها به قدرت، رویه قضایی تعهد انضباطی کارمند کوچک را به شدت کاهش داده است، امکان تشکیل سندیکا را برای تقریباً همه کارگزاران به رسمیت شناخته است و متون قانونی نیز به آنها، به جز استثنائات محدود پیشبینیشده، حق اعتصاب را اعطا کرده است.
به گفته دورکیم، کارمند باید وجدان انسانی خود را فراموش کند و صرفاً ابزاری از وجدان روشن دولت باشد. به همین ترتیب، شهروند نیز باید در زندگی خصوصی خود از نشان دادن جایگاه شغلی خود خودداری کند. دورکیم معتقد است که اگر شهروندان در زندگی خصوصی خود نیز به عنوان کارمند عمل کنند، به موجوداتی بیگانه و فاقد هویت تبدیل میشوند.
میلران، سیاستمدار واقعگرا، به این استدلال انتقاد میکند و میگوید که این دیدگاه دورکیم بیش از حد آرمانگرایانه است. او مثال میزند که اگر دورکیم در زمان بحران سیاسی، بیانیهای علیه دولت امضا کند و به جایگاه شغلی خود اشاره نکند، بدون شک برکنار خواهد شد .
در واقع، رویه قضایی نیز با دیدگاه دورکیم مخالف است و به کارگزاران، به ویژه استادان دانشگاه، آزادی بیشتری در بیان نظرات خود میدهد. به عنوان مثال، آرای دادگاه دولتی فرانسه نشان میدهد که کارگزاران دولت میتوانند در زندگی خصوصی خود به فعالیتهای سیاسی بپردازند، بدون اینکه به دلیل نقض وظایف اداری مجازات شوند.
دورکیم معتقد است که همه کارگزاران، صرف نظر از سطح و نوع وظایفشان، باید خود را به عنوان نماینده دولت بدانند و به همین دلیل، حق تشکیل سندیکا ندارند. در مقابل، رویه قضایی به این نتیجه رسیده است که کارگزاران میتوانند سندیکا تشکیل دهند و به این ترتیب از حقوق خود در برابر دولت دفاع کنند.
در مجموع، دیدگاه دورکیم در مورد نقش کارگزاران دولت بسیار محدودکننده است و آزادیهای فردی آنها را به شدت محدود میکند. رویه قضایی و دیدگاههای دیگر بر این باورند که کارگزاران دولت نیز حق دارند به عنوان شهروندان، از حقوق خود دفاع کنند و در فعالیتهای اجتماعی شرکت داشته باشند.
“در جامعه ، هر فردی، صرف نظر از منافع شخصی خود ، باید از نظم اخلاقی پیروی کند؛ زیرا این نظم اخلاقی است که وحدت گروه اجتماعی را تضمین کرده و بقای آن را تضمین میکند. به گفته دورکیم، اگر از همان دوران کودکی، اصول این “انضباط اخلاقی” به کودکان آموزش داده نشود، آنها تصور خواهند کرد که اخلاق توسط حکومتها و طبقات حاکم برای کنترل مردم ایجاد شده است
“در جامعه ، هر فردی، صرف نظر از منافع شخصی خود ، باید از نظم اخلاقی پیروی کند؛ زیرا این نظم اخلاقی است که وحدت گروه اجتماعی را تضمین کرده و بقای آن را تضمین میکند. به گفته دورکیم، اگر از همان دوران کودکی، اصول این “انضباط اخلاقی” به کودکان آموزش داده نشود، آنها تصور خواهند کرد که اخلاق توسط حکومتها و طبقات حاکم برای کنترل مردم ایجاد شده است. اگر بازیگران اجتماعی برعکس این باور را داشته باشند که همه آنها، تا حدود مختلفی، کارمند جامعه هستند ، معتقد خواهند که علاوه بر نقش خاص خود، آنها اقدامی را انجام میدهند که به پیشرفت جامعه کمک میکند، درست مانند کارگزارانی که با جدا کردن نقش خصوصی خود از نقش عمومی، عملکرد عقلانی دولت را ممکن میسازند. مفهوم کارمند دولت به عنوان یک نیروی عقلانی و بیطرف که فراتر از طبقات و طبقات اجتماعی قرار دارد و جدایی نقشها را توجیه کرده و مخالفت با سندیکای کارگزاران و بیطرفی آنها را ضروری میداند، منجر به نظریهای میشود که برخلاف نظریه تقسیم کار اجتماعی، به جنبه یکپارچگی سیستم اجتماعی بیشتر توجه دارد.”
_________________________________________________________________________________________________________________________________
در صورت تمایل میتوانید اصل مقاله را دراین ادرس مطالعه کنید